فقدان حافظه تاریخی ایرانیان: توهم یا واقعیت!

مقدمه
یکی از اصلی ترین موضوعاتی که به صورت مسئله در مورد مردم ایران مطرح شده است فقدان حافظه تاریخی است. گفته می شود ایرانیان با وجود کسب تجربه های متعدد و مهم، کمتر از آنها از گذشته تاریخ شان و مجموعه حوادث و وقایع بسیار مهمی که اگر بر دیگر ملل وارد می شد، می توانست منشا تصمیم گیری های مهمی گردد، عبرت آموخته اند. آنها به طور مکرر و با تغییر شرایط و وضعیت دوباره همان کار و شیوه ای را پی می گیرند که در شرایط و موقعیت قبل از اتفاقات بسیار مهم پی می گرفته اند. به طور خاص، مردم ایران به دلایلی اقدام به تحولی کرده و در شرایط بعد از تحول دوباره عزلت نشینی را پیشه کرده و امور را به خود وامی گذارند. گفته می شود تکراری شدن رفتار مردم و دولتها و گروههای اجتماعی در ایران نشان از فقدان حافظه تاریخی در میران ایرانیان و کم اهمیت دادن به تاریخ و تجربه های تاریخی شان است. دراین نوشتار قصد داریم تا کمی در مورد این داوری و قضاوت در مورد ایران واکاوی کرده و معلوم سازیم که آیا طرح اینکه ایرانیان از فقدان حافظه تاریخی رنج می برند یک توهم است یا واقعیت.

بحث و بررسی
در طول یک دهه گذشته در جامعه شناسی ایران بحثی را شروع کردم ولی شرایط همراه نبود تا به پایان برسانم. این بحث را “معماهای ایرانی” نام گذاشته بودم. معماهایی که در مورد ایران و ایرانی مطرح می شد تا اینکه معماهایی که در ایران وجود داشته باشد. معماهایی که دیگران و خودی ها در مورد ایران و ایرانی مطرح می کردند و در حال حاضر نیز مطرح می کنند و به نظر می آید که در اینده نیز با کمترین تغییری مطرح خواهند کرد. این معماها به عنوان بخش عمده فرهنگ و اندیشه ایرانی در نظر گرفته شده و بعضی ها هم آنها را عناصر اصلی فرهنگ ایرانی می دانند. به دلیل محوریت یافتن این معماهای ایرانی به لحاظ فرهنگی، به اصول و معیارهای مفهومی و رفتاری در نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تبدیل شده است. در آغاز لازم است به این معماها برگردیم و ضمن بحث در کلیت آنها به جایگاه موضوع اشاره شده بپردازیم. زیرا باورم بر این است تا دامنه حضور و نفوذ معماهای ایرانی را نشاسیم، نخواهیم توانست در مورد “عبرت یا عدم عبرت آموزی از تجربه های تاریخی به واسطه ایرانیان” بحثی و سخنی داشته باشیم. تعیین تکلیف در مورد مئسله ای مهم و اساسی تحت عنوان “ساحت حافظه تاریخی ایرانی” نیازمند به کالبدشکافی نحوه ظهور و اثرگذاری و گسترش معماهای ایرانی دارد. بدین لحاظ ما با یک سوال اساسی روبرو هستیم: “چه شرایط و عوامل و نیروهایی موجب شده ند تا معماهای ایرانی تولید، توزیع، مصرف و مورد بازبینی قرار گیرند؟ ”
اهم دلایل این وضعیت:
۱٫ ایرانیان از قدیم تا کنون ملتی بوده اند که دیگران و خودشان فرصت داشته اند تا در موردشان داوری کنند. ایرانیان موضوع داوری و قضاوت از طرف بسیاری بوده اند. این اعراب نبوده اند که بعد از ورود اسلام به ایران فرصت داوری در مورد ایران و ایرانی را پیدا کرده اند. بسیاری ازملل اعم از همسایه و غیر همسایه، دوست و دشمن، آشنا و غریبه به داوری درمورد ایرانی و ایران پرداخته اند. علت اصلی آن به مهم بودن ایران و مهم کردن ایران وایرانی برمی گردد. در دوره ای ما ایرانیان به دلیل قدرت و اثرگذاری مهم بوده ایم و به همین دلیل دیگران کم قدرت و اثرپذیر به داوری در مورد ایران اقدام کرده اند. در زمانی هم که مهم نبوده ایم به دلیل گذشته تاریخی مان، مهم جلوه داده شده ایم یا اینکه مهم جلوه داده ایم. در این شرایط دیگران و خودی ها به داوری مان اقدام کرده اند. اگر در گذشته به دلیل قدرت و اثرگذاری مورد داوری قرار گرفته ایم در این دوره و شرایط به دلیل بی قدرتی مان مورد داوری قرار گرفته ایم. اگر در دوره با قدرت از سلطه و اباهت و اثرگذاری مان سخن گفته اند در دوره بی قدرتی از ناتوانی و ضعف و تبعیت و سازگاری مان سخن گفته اند. به دلیل دو دوره تاریخی و موقعیت متفاوت (قدرت و ضعف)، دو نوع داوری متضاد ارائه شده و هر دو در تاریخ اندیشه ایرانی باقی مانده است.
۲٫ وجود دوره های درخشش تاریخی و مهم بودن گذشته تاریخی ایرانیان نیز یکی از اصلی ترین دلایل نقادی ایرانیان و گذشته تاریخی شان شده که نهایتآ به طرح “فقدان حافظه تاریخی” انجامیده است. دوره قدرت و بی قدرتی ایرانیان در دوره های دوگانه قرار نداشته است . بلکه در طول زمان بارها تکرار شده است. آنطور که تاریخ شهادت میدهد حداقل ما دو وضعیت دوگانه داشته ایم: وضعیت دوره هخامنشیان و ساسانیان و دوره بعد از آن و دوره قبل و بعد از صفویه. دوره قدیمی را دوره سنتی و کلاسیک گفته اند و دوره دیگر را دوره میانی نامیده اند. در هر دو دوره ما با دو فراز (قدرت و بی قدرتی) روبرو هستیم. همانطور که در مرحله کلاسیک از ضعف به قدرت و سپس به ضعف رسیده ایم در دوره میانی نیز از ضعف و پراکندگی سرزمینی و فرهنگی و سیاسی به قدرت و انسجام دست یافته اینم. این دوره است که ادبیات متعدد را تولید کرده است. معماهای ایرانی نیز معطوف به این دو دوره و شرایط پیرامونی آنها تولید شده است. بیشتر معماهای ایرانی بیشتر به دلیل شرایط دوگانه تکرار شده و تکرارپذیر احتمالی مطرح و جهت فرهنگی ایرانی را تعیین کرده است.
۳٫ طرح و توسعه معماهای ایرانی نیز خود یک علت عمده در ساحت فرهنگی و اجتماعی پیدا کردن آنها شده و اساس شکل گیری فضاهای مفهومی در داوری در مورد ایرانیان شده است. بدین لحاظ این دلیل با ارجاع به این سوال بدست خواهد آمد که” معماهای ایرانی کدامند؟” اگر اغراق نباشد می توان مدعی شد که معماهای ایرانی قابل شمارش نیست. هر آنچه دوگانگی غیر قابل فهم و حل وجود دارد، دیده می شود. امکان شمارش همه آنها نیست. از میان بسیاری صرفا به بعضی از آنها که هم اکنون نیز در ادبیات اجتماعی و اندیشه ای تکرار می شود، اشاره می کنم: قدرتمند و ضعیف، سنتی و مدرن، دینداری و بی دین، مذهبی و بی مذهب، گذشته گرا و آینده گرا، فردگرا و جمع گرا، ذهنیت گرا و عینیت گرا، ساده و پیچیده، احمق و باهوش، ژشت و زیبا، امروزی و دیروز، خانواده مدار و فردگرا، تابع و معترض، محافظه کار و انقلابی، عقلانی و احساسی، … و عبرت آموز و فراموشکار، … از میان همه معماهای اشاره شده، معمای عبرت آموز از تاریخ و فراموشکار تاریخی یا دارای حافظه تاریخی و تهی از حافظه تاریخی انتخاب شده و وضعیت فعلی و آتی ایران و ایرانی مورد توجه قرار می گیرد. باتوجه به محوریت معمای اشاره شده این سوال مطرح است” آیا ایرانیان دارای حافظه تاریخی اند یا اینکه بی اعتنای به تاریخ؟”
۴٫ تلاش در قافل ماندن از بخش اصلی حیات ایرانی: بخش اجتماعی آن و جایگزینی بخش سیاسی به جای آن. اگر به این بحث توجه جدی شود، چندین اصل بدست می آید: (۱) همه تاریخ ایران در دو دوره از تاریخ خلاصه نمی شود. اگر هم همه تاریخ ایران را بتوان در دو دوره ای که در آن دولت قوی وجود داشته است، خلاصه کرد، زندگی ایرانی مورد غفلت قرار گرفته است. (۲) ایرانیان به دلیل حضور در موقعیت خاص که نشان از اهمیت آن دارد، مورد توجه و قضاوت زیاد قرار گرفته است. در حالی که بعضی از ملتها و جوامع از این فرصت بدور بوده و بی اتهام تر باقی مانده اند. البته این نوع نگاه در مورد دیگران از بیرون است شاید دیگر جوامع نیز دچار بدفهمی از طرف خود و دیگران شده باشند. ولی آنچه که ما در مورد ایران به عنوان ناظر داخلی معطوف به تحولات و تغییرات اجتماعی و فرهنگی می توانیم اظهار کنیم، وجود قضاوتهای متعدد است. (۳) بیش از اینکه به واقعیت های جاری زندگی ایرانی توجه شود، به روایت ها و داوری های صورت گرفته اشاره می شود. گفته می شود که گفته اند که ایرانیان اینگونه هستند یا خواهند بود. کمتر توجه به روندهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در ایران شده است. بدین لحاظ است که ادعای اصلی در این یادداشت این بود که ما با معماهای ایرانی روبرو هستیم تا جامعه و فرهنگ ایرانی. (۴) در همین داوری کمتر به نقش و جایگاه زندگی مردم و تحولات اشاره شده است. بیشترین توجه به سخن و رفتار و سیاست شاهان و خائنان و وابسته ها توجه شده است. اگر هم شخصیتی و خادمی وجود داشته است او را احمق جلوه داده اند. اینگونه تعبیر شده است که فلانی ذی نفوذ در نهایت دست آویز قرار گرفت و کشته شد یا خانه نشین شد.

آیا ایرانیان فاقد حافظه تاریخی اند؟
با توجه به صورت مسئله و اصلی ترین دلایل شکل گیری معماهای ایرانی و به طو رخاص معمای “فقدان حافظه تاریخی ایران و ایرانی”، پاسخ به سوال ممکن می شود. در توضیح اینکه مردم ایران دچار بی حافظه گی تاریخی نیستند، چندین فرض و دلیل و شاهد در ادامه مطرح می شوند:
۱٫ ایرانیان در مقایسه با بسیاری از دیگر ملل امکان و شرایط بیشتری در داوری قرار گرفته شدن داشته اند. به همین دلیل است که می توان مدعی شد مردم و فرهنگ ایرانی بیش از حد مورد داوری قرار گرفته است. علت مورد داوری قرار گرفتن بیش از اندازه ایرانیان به اهمیت آنها بر می گردد. زیرا به لحاظ اهمیت تاریخی و اجتماعی ایران و ایرانی داوری ، داوری ها برای اجتناب از عمل و کار و اقدام است. ۲٫ داوری های انجام شده غیر واقعی بوده و هست. معیار غیرواقعی بودن داوری چون “فقدان حافظه تاریخی ایرانیان” ارجاع مکرر به گذشته و سنتها و اهمیت گذشته تاریخی از یک طرف و درک تمدنی و فرهنگی از خود در مقابل با دیگری است. اگر ملتی چون ایران فهم تاریخی از خود نداشت و اتفاقات گذشته برایش مهم نبود که اینهمه به گذشه تاریخی و تمدنی اش مراجعه نمی کرد. از طرف دیگر، می بایستی دچار بیگانگی تاریخی می شد. بیگانگی فرهنگی می شد. این فرهنگ و ملت و جامعه اتفاقا دچار بیگانگی فرهنگی و اجتماعی و تاریخی و تمدنی نشده است. زیرا در صورت وقوع حادثه ای و فشاری، شرایط ارجاع به گذشته را بیشتر از شرایط عادی فراهم می کند. در دوره بحرانها مردم وگروههای اجتماعی در ایران به نقد شرایط با ارجاع به گذشته تمدنی و فرهنگی شان کرده تا به شرایط بهتر دست بیابند.
۳٫ در مراجعه به گذشته در نزد گروههای اجتماعی متفاوت، منابع و متون بسیاری دیده می شود. ارجاع به حادثه کربلا یکی از منابعی است که برای نقد شرایط مسلط در نزد شیعیان ایرانی جاری و ساری است. یکی از دلایل بقای این متن دینی میل به فهم مکرر شرایط با ارجاع به دین است. بعضی از گروههای اجتماعی به طور مکرر به ایران باستان مراجعه می کنند و از متن آن دوره عناصر طلایی می سازند یا استخراج می کنند. به طور مثال عدالت طلبی شاهان یا نظام سلسله مراتبی یا رفتارها و اصول تمدنی و ادب و اندیشه وفرهنگ دوستی را برای نقد شرایط موجود مطرح می کنند. بعضی از گروههای اجتماعی با ارجاع به دوره صفویه از دولت مقتدر و ایران دارای نظم و قدرت یاد می کنند تا به نقد ضعف دولت و ریشه های بپردازند. بسیاری از گروههای اجتماعی با ارجاع به انقلاب مشروطه سعی دارند تا میل به دموکراسی خواهی را که یکی از هدف های عمده مشروطه خواهان بوده است در دوره جدید دنبال کنند. دیگران بسیاری نیز با ارجاع به انقلاب اسلامی و جنگ و از خودگذشتگی های این دوران به نقد شرایط نامناسب و دچار توهمی شده حوزه فرهنگ و سیاست اقدام کرده اند. این همه ارجاع به گذشته از زمان و دوره های بسیار دو تا دوران معاصر نشان از وجود حس تاریخی ایرانیان است. این حس تاریخی ریشه در توجه به تاریخ و گذشته و حوادث گذشته و درس گرفتن از گذشته برای زندگی بهتر کردن دردوره جدید است.
با توجه به مطالبی که در فوق اشاره شد، مسلم است که مردم ایران ضمن اینکه در حیات اجتماعی فعال و اثرگذاری دارند و زندگی اجتماعی شان را در سطوح متعدد به طور خاص در سطح عمومی و زندگی روزمره سامان داده و به تاریخ نیز مراجعه می کنند، با داوری غلط عقب مانده یا تخیلی یا باستانگرا یا غرب زده معرفی کنیم. نوع نگاه مردم ایران نسبت گذشته و حال در یک ساحت دوگانه سنت گرایی و غربگرایی مطرح شده است. وقتی گفته می شود که مردم ایران به گذشته توجه دارند گفته می شود که مردم ایران سنتی و ارتجاعی هستند و از هم شرایط معاصر غافل هستند و زمانی که گفته می شود مردم ایران جریانهای جهانی را دنبال می کنند و در مقایسه با دیگر ملل بیشترین و بهترین شرایط و زمینه های ارتباط با جهان معاصر از طریق رسانه های مجازی و مسافرت و مهاجرت و مشارکت طلبی را فراهم کرده اند عده ای فغان کرده که مردم غرب زده شده اند. برای گذر از این دوگانه بینی ایرانی که یکی از اصلی ترین معماهای ایرانی است، باید کمی انصاف داشت. انصاف در فهم واقعی از شرایط زندگی مردم ایران که ریشه در سه ساحت گذشتهف حال و آینده دارد. کمی بی انصافی است که مردم ایران را غیر تاریخی بدانیم و داعیه ای کلی و عام که ریشه در مجموعه معماهای ایرانی دارد را بر مردم ایران به طور مطلق تحمیل کرده و انها را فاقد حافظه تاریخی و گرایش تاریخی بدانیم. این بسیار بی انصافی است که توجه به تاریخ را سنت گرایی و ارتجاع بدانیم.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

تآملی چند در راز و رمز بی اخلاقی

در آغاز بحث با یک سوال اساسی روبرو هستیم: چه رابطه ای بین بی اخلاقی و لمپنیزم وجود دارد؟ کدامیک از این دو پدیده دیگری را تولید کرده است؟ آیا لمپنیزم است که بی اخلاقی را موجب شده است یا اینکه بی اخلاقی است که منشآ شکل گیری لمپنیزم است؟ یا اینکه هر دوی آنها در گروپدیده دیگری هستند؟ آیا این وضعیت و پدیده “توده گرایی سیاسی” نیست؟ هر چه هست، هر کدام که علت دیگری باشد، به وضعیت نظام اجتماعی و فرهنگی و شرایط تاریخی در جهان معاصر و به طور خاص ایران بر می گردد. این امر مسلم است که این دو پدیده بیشتر جاها با هم می آیند. وقتی که بی اخلاقی است، لمپنیزم دیده می شود و وقتی که لمپنیزم هست بی اخلاقی می آید. در بعضی از شرایط هم ایندو به گونه ای ظهور می کنند که از یکدیگر قابل تمایز نیستند. هر نوع بی اخلاقی به منزله لمپنیزم تعبیر می شود یا اینکه لمپنیزم را به جای بی اخلاقی می گذارند. یکسانی این دو منشا بهم ریختگی نظام ارزشی و فرهنگی است که حاصل آن بحران و فروپاشی است.
در تعیین جایگاه هر یک و نوع رابطه بین ایندو پدیده نیازمند به فهمی تاریخی هم هستیم. یکی از اصلی ترین متون قابل ارجاع، سفرنامه ها می باشند. سفرنامه هایی که از دوره های کهن شروع شده و به طور خاص با شکل گیری جهان مدرن غربی، از قرن پازنزدهم میلادی شروع شده و بر تعداد سفرنامه ها افزوده شده و هم اکنون نیز یکی از اصلی ترین منابع قضاوت و داوری در مورد گذشته ایران می باشند. اگر کمی به روایت هایی که مورخان سیاستمدار یا سیاحان غربمدار در مورد ایران و فرهنگ و نظام و سیاسی ایرانی ارائه داده اند، مراجعه کنیم معنایی متفاوت در مورد فرهنگ و اخلاق ایرانیان بدست می اید. داوری های صورت گرفته در مورد مردم ایران بسیار سطحی و مبتنی بر مفروض های فرهنگی ارائه شده است که می توان از آنها تعابیر غیر اخلاقی است. بیشتر گفته می شود که ایرانیان مردمانی سطحی و دچار بد اخلاقی هستند. این بداخلاقی ریشه در ساختار سیاسی آنها دارد که اسبتدادزده است. به دلیل فقدان عقلانیت اجتماعی و سیاسی، در حوادث و وقایع حضور توده ها ممکن می شود. در نتیجه ساحت توده ای حیات اجتماعی و فرهنگی ایرانی همراه با ظهورهای بی قاعده است که نتیجه آن نیز تخریب به جای سازندگی می کند. محوریت توده احساسی، عدم توانایی دولتهای ایرانی به دلیل شرایط استبدادی، و بی قدرتی جامعه به لحاظ فرهنگی در ایران با تکرار حوادث توده ای روبرو است. حوادث توده ای ریشه در رابطه بین اخلاق و بی فرهنگی و توده گرایی دارد. در اینکه این روایت صادق است یا خیر، نیاز به بحث داریم و جای آن در این نوشتار نیست. انچه که در ادبیات ایرانی غلبه دارد، ارائه تصوری بی اخلاق و بی فرهنگ از مردم ایران به دلیل غلبه ساحت لمپنی سیاسی و فرهنگی است.
این مفروض تاریخی در شرایط معاصر نیز تکرار شده و بسیاری از منتقدان اجتماعی و سیاسی ایران را محل ظهور توده گرایی همراه با بی اخلاقی دانسته اند. بخش اعظم ادبیات و اندیشه جاری منشا بدفهمی در مورد ایران شده است. کسانی که متاثر از این فضای فکری و اندیشه ای بوده اند، ایرانیان را بی بینان به لحاظ اخلاقی و فرهنگی می دانند. خانواده ایرانی را سست و بی اخلاق می دانند و سیاست را در حال فروپاشی معرفی می کنند. با قبول فرض فوق، مردم ایران مردمی بی فرهنگ هستند. بی فرهنگی مردم بی اخلاقی در پی دارد. در مقابل این نگاه، مفروضات دیگری وجود دارد که اصلی ترین آنها عبارتند از: (۱) ایرانی کشوری است دارای سنت ، (۲) جامعه ایرانی بر اساس ساز و کارهای نهادی عمل کرده و در هر دوره ای ازتاریخ یکی از نهادهای اجتماعی نقش عمده تری نسبت به دیگران عهده دار شده و به همین دلیل است که جریانهای اجتماعی متعدد و متکثر در ایران دیروز و امروز و فردا واقع شده و در مسیر وقوع می باشد. (۳) مردم نیز در تعامل با شرایط و موقعیت های اجتماعی و محوریت نهادهای اجتماعی به عمل و عکس العمل بر آمده و کنش آنها ترکیبی است. مردم ایران ضمن اینکه بر اساس ا حساسات عمل می کنند محاسبه گری بسیار دارند و در مشارکت یک جریان حکم به نابودی خود و دیگری نمی دهند. (۴) به همین دلیل است که عاقبت اندیش و آینده نگر هستند و در مسیر حوادث و تحولات بسیار بزرگی چون افت و خیز دولتها، اشغال کشور به واسطه دولتهای بیگانه، حمله مغول، جنگ و انقلاب دچار میرایی نشده، بلکه تجدید حیات کرده و تحولی دیگر طلبیده اند. (۵) به همین دلیل است که ایران بیش از اینکه در دوره های عادی و جاری به تحول بینجامد، در شرایط بعد از انقلاب و بیشتر بعد از جنگهاست که متحول شده و نظام های سیاسی پر انرژی تر و پرمخاطره تر را به خود دیده است.
دراین شرایط است که ایرانیان منشا حوادث بزرگی بوده اند. با این توضیح است که ملت ایران در شرایط عادی به خواب می رود و تن به سازش می دهد ولی در شرایط سخت و جنگ و بعد از انقلاب، حادثه ساز می شود و تحول طلب. با این توضیح و داوری است که مردم ایران هم طلب اخلاق می کنند و در پی اعتدال و تعامل با دیگران هستند و از حرکتهای تند و افراطی اجتناب دارند و بیش از اینکه میل به انقلاب داشته باشند به سراغ حوادث مقطعی و کوتاه و حل مسئله ای هستند. به عبارت دیگر مردم ایران اهل اصلاح هستند تا اهل انقلاب. مردم ایران با صدای انتقادی و اعتراضی بین فردی و شخصی و خانوادگی و گروهی و همسایگی و محلی، میل به اصلاح و تغییر را اعلام کرده و شرایط مناسب برای صاحبان قدرت در اصلاح را ممکن می کنند. البته در بعضی از شرایط بوده است که تحمل بیش از حد بوده و از دست خارج شده است. در همه دوران حیات مدرن ایرانیان ما با دو انقلاب آنهم بسیار همگرایانه و دور از جنجال و خشونتت روبرو هستیم. انقلاب های ایرانیان غیر خونین ترین انقلاب های جهان بوده است. در این انقلابها اصل بر بازگشت به قانون و سنت و وفاق و سازگاری بوده است تا جدایی و شکل گیری بینادگرایی و تفرق.
با توجه به روایت فوق، یک مشکل و مسئله عمده مطرح است که نمی توان از آن گذر کرد: اگر ایرانیان روحیه صلح طلبی و دوستی با خود و دیگران دارند، چرا در بسیاری از شرایط در معرض حادثه قرار گرفته اند؟ چرا مردم ایران بیشتر از دیگران دچار اعوجاج شده اند؟ چرا در جامعه ایرانی مشکلات بسیاری دیده می شود؟ و … آیا وجود مشکلات متعدد درایران نشان از بی کفایتی فرهنگی و اخلاقی مردم و ناتوانی نهادها و موسسات اجتماعی در ساماندهی امور نیست؟ اگر اینگونه نیست، رمز و راز این وضعیت چیست؟ ایا باید همه امور و مشکلات را نادیده گرفت و آرزوی خوبی و خیر داشت؟ یا اینکه یک مسئله ای یا امری مورد غفلت قرار گرفته است؟ ادعای من این است که مشکلات ایران خیلی متفاوت از وضعیت مشکلات و مسائل در دیگر کشورها و ملتها و جوامع نیست. در بعضی از سطوح مشکلات بعضی از کشورها و ملتها و جوامع به طور مقایسه ای بیشتر از ایران است. البته در بعضی از موقعیت ها ما در نوع مشکل و مسئله جلودار تریم. ولی وجود مشکلات در ایران اگر هم مانند مشکلات در دیگر کشورها و ملتها باشد، نشان از طبیعی بودن شرایط و اوضاع نیست و می تواند زمانی و تحت شرایطی ظهور و بروزی خاص و حادثه آفرین کند. خوب راز و رمز مشکلات در چیست؟ چرا یکباره امری که اخلاقی جلوه می کرد یکباره غیر اخلاقی می شود و امری که غیر اخلاقی بود و به صورت تابو جلوه گری داشت، یکباره از طرف فردی و گروهی با اصرار بسیار اخلاقی یا حداقل خنثی جلوه داده می شود. اگر در گذشته برهنگی ، بی عفتی، دزدی، دریافت رشوه، اختلاس و … افراد و گروههای مهم به لحاظ نظام ارزشی و دینی و فرهنگی جامعه و مردم اخلاقی بود و امکان عدول از آن وجود نداشت، یکباره غیر اخلاقی جلوه کرده و از طرف فرد و گروه و رسانه ای و جمعیتی دعوت به اشاعه آن می شود. چرا این اعوجاج وجود دارد؟ آیا این وضعیت در سخن و روایتی ندارد که در ادبیات کهن ایرانی از طرف مستشرقان مطرح شده و به واسطه شبه روشنفکران تکرار شده و به ایدئولوژی ضد ایرانی تبدیل شده است، ریشه ندارد؟ جامعه ای که به مسئله برهنگی و بی عفتی افراد مهم که نماد فرهنگ و هنر و اندیشه و ابداع و خلاقیت شده بودند، یکباره بی احساس به برهنگی و بی عفتی می شود. من تصور می کنم جامعه این وضعیت را پیدا نکرده است. گروهی که نماد فرهنگ شده بود دچار بی فرهنگی می شود. گروه و فرد و جمعیتی که سخن از ارزشها می کرد، در مسیر حرکت دچار بیگانگی شده و ضد جامعه وفرهنگ و ارزش عمل می کند. چرا؟ پاسخ این مشکل را در یک وضعیت دیگری باید جست که در ادامه به سطوحی از آن اشاره می شود.
من این وضعیت را در نابودی و حذف نیروی مدافع فرهنگ یعنی “فرهیختگان و روشنفکران” می دانم. هر چا که فرهنگ هست، جایی و اثری از فرهیختگان دیده می شود. هر جا که بی فرهنگی و بی اخلاقی هست، دیگرانی هستند که در لباس نخبگی مدعی کار نخبگی می باشند. بر خلاف تصوری که رایج شده است، اگر بی فرهنگی در میان مردم و جامعه ایرانی رایج شده است، به معنای این نیست که درمیان آنها سعدی و حافظ غایب شده اند. شعر و ادبیات نیست. هم هستند. البته از طریق بدلکاران فرهنگ و اخلاق معرفی می شوند. پس هستند ولی بدلی شده شان. راز و رمز در فقدان گروه و جریان اصیل فرهنگی و نخبگی است. اگر بخبگان اصیل باشند؛ فرهیخته ها باشند که اهل شعر و ادب و اندیشه و تفکر هستند، کلام و معنای و عطر فرهنگی و اخلاقی جاری می شود. به دلیل اینکه تعداد آنها کم شده است یا اینکه از چرخه عمل حذف شده اند و در نتیجه اثر فرهنگ نخبه گرایانه محدود یا کم شده است، عرصه فرهنگ و اخلاق دچار آشوب شده است.
این فشر بخشی از طبقه متوسط جامعه ایرانی بوده اند که در دوره بحرانها بیشترین آسیب و مشکلات را دچار می شده اند. طبقه بالا و متمول جامعه ایرانی که خبری و اثری از فرهنگ و ادب نداشته و بی شباهت با طبقه پایین جامعه ندارند. تنها وجه تمایز آنها در داشتن امکانات مالی است و بس. نه اینکه این طبقه ساحت فرهنگی دارد و سبک و روال خاص فرهنگی را دنبال می کند. شباهت بسیار زیادی بین طبقه بالا و پایین جامعه وجود دارد. به همین دلیل هم بوده و هست که هر دوی این طبقات در تعارض با طبقه متوسط جامعه ایرانی قرار دارند. یکی از رشک و دیگر از شک در مقابل طبقه متوسط حاضر شده و جنگ علیه آنرا شروع کرده اند. در میان حوادث جهانی، منطقه ای و ملی و ناحیه ای همه رها شده و به سراغ طبقه متوسط جامعه رفته و پای افراد این طبقه به دادگاه و محاکمه وارد شده و در نهایت نیز حکم علیه انها صادر می شود. صادر کننده حکم افراد طبقه بالا و مجریان آن افراد طبقات پایین جامعه می باشند. بدین دلیل است که سنت فکری و اندیشه ای در ایران دچار اعوجات بسیار شده و امکان تحول در ان کم است. هر چه هست در زمان طولانی تکرار گفته شده های قدیم است و نوآوری آن کم شده است. اگر هم نوآوری در زمانی صورت گرفته است خارج از چرخه مناسبات طبقاتی و رسمی بوده است. مثلا شخصی در حوزه ادبیات و شعر و سخن و کلام خارج از صحنه رقابت و ناشناخته به ارائه سخنی و کلامی اقدام کرده و در فرصتهای طلایی بین سقوط و صعود وارد گفتمان رسمی شده و اثرگذار شده است. همین است که بعد از حوادث و اتفاقات سر و کله افراد و گروههای جدید صاحب ادعا پیدا شده است. این افراد و گروهها در شرایط قبلی در ساحت پنهان جامعه زیست می کرده و کمتر کسی از حضور آنها اطلاع داشته و خودشان نیز نمی دانسته اند که چه کار بس بزرگی در حال انجام دارند و جه کار مهمی می کنند. اگر می دانستند که خودشان به لو دادن خود ودیگری اقدام می کردند. عدم آگاهی از کاری که انجام می دهند شرایط بقا در نوآوری را فراهم کرده و درنهایت نیز تحول در یک حوزه بعد از سقوط نیروی مسلط و برپایی نیروی جدید نشان داده می شده است.
به دلیل عدم نقش افرینی مستقیم و رسمی طبقه متوسط در جامعه ایرانی به لحاظ تاریخی است که فرهنگ حاکم بیشتر بو ورنگ عامه داشته و چیزی به جز تصوری عام و کلی که در بسیاری از شرایط ساحت لمپنیزم به خود گرفته است، دیده نمی شود. نخبه های فرهنگی که وظیفه سامان دهی به فرهنگ و اخلاق را دارند، حضور ندارند. اگر حاضر شوند مورد رشک و شک قرار می گیرند و به دار آویخته می شوند. نخبه های فرهنگ بی اثر شده و فرهنگ بی صاحب. وقتی فرهنگ بی صاحب می شود، صاحب قرضی و عاریتی می یابد. صاحب عاریتی که در بسیاری از شرایط به مداخله گری در فرهنگ اقدام می کند، بحران و آشفتگی درون نظام فرهنگی فراهم می کند. یکی از اصلی ترین ساحت های بحرانی و آشفتگی فرهنگی، شکل گیری لمپنیزم است. این همان پدیده ای بود که نمی دانستیم از کجا صادر شده است. تصور این بود که فرهنگ توده ای که ریشه در غلبه رسانه ها دارد، عاملیت تام در ساختن لمپینزم می باشد. در صورتی که بی اثر شدن قشر نخبه جامعه، بی کارکردی شدن طبقه متوسط، اساس و زمینه بروز لمپنیزیم شده است و می شود. وقتی لمپنیزم حاضر شد بی اخلاقی هم می آید. زیرا عامل اخلاقی بودن جامعه نیز قشر فرهیخته است. وقتی فرهیخته نیست، بی فرهنگی هست و در نتیجه بی اخلاقی صادر می شود. پس بی اخلاقی در جامعه به فقدان فرهنگ و اثرگذاری فرهنگی بر میگردد و این خود ریشه در فقدان اثرگذاری قشر فرهیخته جامعه دارد.
چرا اینگونه شده است؟ در یک بیان کلی گفته شد که رشک طبقه پایین جامعه و شک طبقه بالای جامعه نسبت به طبقه متوسط امکان اثرگذاری در شرایط مناسب را نداده و در نتیجه لایه های اصلی آن که نخبه های فرهنگی می باشند، امکان بقا و ماندگاری پیدا نمی کنند و درنتیجه بی فرهنگی و بی اخلاقی شیوع می یابد. این معنی را می توان درتاریخ هم دید. شاهان قاجار هر یک سالیان بسیاری بر قدرت بودند. اما نخبه ها هر یک به دلیلی دچار آسیب شده و از چرخه اثرگذاری خارج می شده اند. یکی به واسطه توده کشته می شد و دیگری به واسطه شبه نخبه و دیگری هم به واسطه دربار و فرد وگروهی از طبقه بالای جامعه. هر چه بود، همه افراد دو طبقه و هریک به وسیله و روشی برای نابودی نخبه ها اقدام کرده اند. این روال ادامه یافته است و مشکل زا شده است.
اینکه بی اخلاقی در میان هنرمندان تازه به دوران رسیده دیده می شود، ریشه در عدم نقش آفرینی موثر و به جای طبقه متوسط و به طور خاص نخبگان فرهنگی دارد. طبقه مسلط که از وقوع این نوع حوادث ناراحت نمی شود. اتفاقا شاد هم می شود و این نوع بی اخلاقی ها را شاهد بی کفایتی طبقه متوسط می داند. اگر استادی در دانشگاه خطایی کند، همه داد خواهند زد که ” طبقه متوسط، نخبگان و روشنفکران کشور فاسد شده اند… طبقه متوسط به جز بی دینی و بی فرهنگی راهی نمی شناسد”. اما اگر افرادی و گروههای از طبقه بالای جامعه خطا کرده باشد، کسی به بحران در این طبقه اشاره نمی کند.. همانطور که مشکلات بسیاری که در میان مردم جاری است را به کم کارکرد شدن طبقه متوسط می دانند تا مشکلات دیگر. بهتر است که گام های اساسی زیر برای ساماندهی اخلاق عمومی پیموده شود:
۱٫ در یک اقدام دیگر دعوت مجدد پر حضور از نخبگان فرهنگی و روشنفکران داشت و نیروهایی که کاسبکارانه نقش و ادای نخبگان فرهنگی و اخلاقی و دینی را درآورده از صحنه بازی خارج کرد.
۲٫ به نقد زیاده خواهی توده ای و گروههای صاحب نفوذ در حوزه فرهنگ و اخلاق پرداخت تا فضای دستیابی به پاکیزگی اخلاقی و فرهنگی حاصل آید.
۳٫ این طبقه از کسانی که در ان زیست می کنند دعوت به اخلاق کرده و بر اساس نظام اخلاقی و فرهنگی به کنترل و نظارت و داروی در مورد آنها اقدام کند.
۴٫ اقدام جدی در تنظیم روابط و مناسبات بین گروهها و اقشار و طبقات اجتماعی صورت گیرد. به لحاظ کلی، می بایستی یکبار بدون دعوا به تنظیم روابط بین طبقات اجتماعی در ایران اقدام کرد. در این اقدام می باستی از تز دوگانگرایی دارا و ندار گذر کرد و با همکاری داراها به مدیریت نادارها با محوریت طبقه متوسط کم دار و دارا رسید. در این مدیریت تز گذر از تعارض ها اصل شود تا عمق بخشیدن به تعارض های مطرح.
۵٫ در این مسیر است که می بایستی تصویری که از فرهنگ جامعه ارائه شده است مورد داوری مجدد قرار گیرد. در این داوری بایستی ساحت سیاسی و اخلاقی و ارزشی آنرا ازیکدیگر متمایز کرد. در نتیجه ضمن تاکید بر عناصر بینادی وفراگیر آن، از همه انتظار به رعایت و پاسداشت آن داشت و مابقی کم مهم و یا غیر مهم به بحث و گفتگو گذاشته شود. به عبارت دیگر، برای بازسازی اخلاقی بر اصول و مبانی کلی و اساسی پافشاری کرد و در مورد مابقی به بحث و گفتگو نشست. در این مسیر است که از اباحه گرایی و تحجر و … گذر کرده و فرهنگی به فرهنگ سازی اقدام کرده ایم.
۶٫ طبقه متوسط تصویری فرهنگی و اخلاقی از خود ارائه دهد.
۷٫ به جای فغان کردن از سیاست و قدرت، فغان در از دست دادن اخلاق و دین و فرهنگ سر داد.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

چالش های اساسی در جامعه

بررسی مفهوم جامعه مدنی و آسیب شناسی نهادهای ارتباطی در گفت و گو با استاد دانشگاه تهران
تقی آزادارمکی : قدرت اثرگذاری نداریم

جامعه مدنی به عنوان یکی از مظاهر دنیای مدرن، ‌جوامع را با تاثرات بسیاری مواجه ساخته است. پرداخت به این موضوع از حیث جامعه شناختی ما را با نحوه و روند فعالیت نهادهای ارتباطی در جامعه ایرانی بهتر آشنا می کند. مطالعه فعالیت نهادهای اجتماعی در جوامع مختلف و فراز و نشیب های استقرار جامعه مدنی در ایران طی یکصد سال گذشته مبین آن است که راه تحقق آرمان های جامعه امروز جز با نگاه روشن به فعالیت نهادهای مدنی و مشارکت اجتماعی برآمده از آن نیست. از این رو در گفت و گو با دکتر تقی آزادارمکی استاد گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران که دکترای خود را در رشته جامعه شناسی ار دانشگاه مریلند آمریکا (۱۳۷۱) اخذ نموده و تاکنون تالیفات متعددی در حوزه علوم اجتماعی به رشته تحریر درآورده است به گفت و گو نشستیم. او معتقد است رسانه های جدید محصول جامعه مدنی جدید هستند و الزامات خاص خود را می طلبند و از ستیزهای موجود علیه جامعه مدنی انتقاد می کند. آزادارمکی می گوید رسانه های موجود در کشور ما تنها قدرت بازنمایی خواسته های گروه های صاحب نفوذ را دارند و تا زمانی که خود را از قید وابستگی نرهانند نمی توانند به آینده ای روشن رهنمون شوند.
گفت و گوی مدیریت ارتباطات با وی را در زیر می خوانید:

۱- لطفا تعریفی از نهادهای مدنی ارائه بفرمایید.
از جامعه مدنی تعاریف متعددی شده است. با شکل گیری نهادهای مدنی و غیرولتی که اساس آنها بر مشارکت آزاد افراد و رفتارها و گرایشهای غیر اجباری و تحمیلی است، می توان مدعی شد که جامعه مدنی شکل گرفته است. دراین جامعه محوری ترین عنصر وجود نهادهای مدنی است که اساس آنها بر مشارکت داوطلبانه و آزاد افراد در کسب منافع و اهداف مشخص است. در جامعه مدنی بر خلاف جامعه ای که از بالا کنترل می شود، حضور داوطلبانه و توام با مسئولیت است. اینکه اساسا جامعه مدنی متشکل از مجموعه نهادهای مدنی و جدید اجتماعی است و این نهادها در نهایت به سازمان هایی اجتماعی تبدیل می شوند، شرایط و زمینه های تحول جامعه را فراهم می سازند. درهم و متعامل بودن نهادها و موسسات مدنی موجب شکل گیری نوعی بدفهمی و اشتباه در تعریف جامعه مدنی شده است. در حالی که در تعبیر دیگری از جامعه مدنی که آن را متشکل از نهادهای اجتماعی می داند مفهوم نهادهای اجتماعی به نوعی در برگیرنده سازمان های اجتماعی هم هست. در اینجا سوالی از سوی برخی داعیه داران اجتماعی مطرح می شود مبنی بر اینکه جامعه در قدیم چه وضعیتی داشته است و اکنون چگونه است؟ پاسخی که در این زمینه مطرح شده این بوده است که به میزانی که جامعه دچار تحول نهادی می شود و نهادهای اجتماعی بیشتر، فراگیر تر و با وظایف و کارکردهای خاص تری بروز و ظهور می یابند جامعه در مقایسه با جوامعی که دارای نهادهای محدود ولی پرکاربرد اجتماعی اند به ساحتی مدرن دست می یابد که جامعه از ترکیب این نهادهای مدرن تحت عنوان نهادهای مدنی تشکیل شده است. به عنوان مثال اگر فرض کنیم که در گذشته پنج نهاد اجتماعی اساسی در جامعه وجود داشته است و کلیه فعالیت های اجتماعی نیز متاثر از عملکرد این نهادها بوده است به میزانی که جامعه با تغییر و تحولاتی با عنوان تمایز اجتماعی مواجه می شود پدیده ای تحت عنوان تکثر نهادها و تمایز آن ها در قالب نهادهای مدنی به وجود می آید. در اینجا دیگر نهادهای اجتماعی دارای یک ساحت محدود نیستند و برخی از آن ها به مسائل مربوط و مطرح در جامعه مدنی مدرن و جامعه ای که تحت سیطره نوگرایی و نوزیستی است معطوف می شوند. این نهادها دربرگیرنده ویژگی ها و ساحت جامعه جدید هستند همانگونه که در جامعه جدید مطرح شده و شکل گرفته اند. در دنیای مدرن امروز، نهادهای فعال در زمینه سیاست و حوزه احزاب، مصرف، فراغت و … به عنوان نهادهای مدنی محصول جوامع مدرن محسوب می شوند. نکته ای که در اینجا حائز اهمیت است آن است که به میزان افزایش تعداد نهادهای مدنی جامعه توسعه یافته تر، بازتر و تمایز یافته تر می شود که در این جامعه ما با پدیده نوینی به نام تکثرگرایی روبرو هستیم. تکثرگرایی اجتماعی یا جامعه تکثرگرا در واقع به جامعه ای قوی همراه با الگوها و نیازهای متنوع اطلاق می شود که دموکراسی در آن حاکم است و در اصل وجود نهادهای مدنی ضرورتی اساسی برای سلطه حاکمیت دموکراسی، رقابت و جا به جا شدن نیروهای اجتماعی است.
۲- آنچه از سخن جنابعالی بر می آید تحول نهادی و مناسبات اجتماعی دنیای مدرن منجر به لزوم وجود نهادهای مدنی شد. آیا بنابر زعم برخی، نهادهای مدنی حالت دیالکتیکی با حاکمیت و دیگر نهادها چون خانواده دارد یا اینکه در کنار تفاوت ها نقش مساعد کننده در کنار دیگر ارکان جامعه ایفا می کنند؟
نهادهای مدنی در شرایط طبیعی هم رابطه دیالکتیکی با حاکمیت سیاسی می تواند داشته باشد و هم اینکه با دیگر نهادهای اجتماعی و در عین حال شرایط و زمینه بروز وظهور شکل گیری و سامان یافتن نظام اجتماعی را به عهده دارند. اینکه کدام یک از ساحت های اشاره شده مرتبط با نهادهای مدنی است به شرایط عمومی جامعه بر می گردد. به طور خاص وقتی که جامعه ای بعد از انقلاب اجتماعی به ساحت مدنی برسد یا اینکه قبل از انقلاب اجتماعی به ساحت مدنی برسد نقش و جایگاه نهادها و نحوه اثرگذاری آنها به لحاظ ساختی متفاوت خواهند بود. من در مورد جامعه ایرانی سخن می گویم. در ایران به دلیل تاریخی بودنش از شرایط مدنی برخوردار بوده است هر چند که در دوره جدید دچار اشکالات عمده به لحاظ مدنی است. در گذشته ایرانیان بیش از اینکه در ساختار متصلب و مدیریت شده به واسطه نظام سیاسی عمل کنند در ارتباط نهادهای مدنی سنتی بوده و عمل و رفتار و زندگی شان در این فضا شکل می گرفته است. به طور خاص می توان به نقش و جایگاه خانواده ودین در ایران توجه کرد. عموم دولتها در ایران هر چند که از درون نظامهای دینی آمده اند و میل دینی داشته اند ولی به دلیل کنترل و نظارت دینداران از دین فاصله گرفته اند. ولی در مقابل مرد م در قالب گروههای اجتماعی و فردی مرتبط با نهاد دین و خانواده بوده و در بعضی از شرایط به مشاوره و راهنمای حکومتها اقدام کرده و در بضی از شرایط و موقعیت ها فضایی برای زندگی مردم فراهم کرده اند.
۳- یکی از وجوه کار تشکیلاتی وجود فرهنگ مشارکت جو و رقابتی است. تا چه اندازه این فرهنگ و روحیه در میان نخبگان ایرانی رواج دارد که در فعالیت های مدنی مشارکت جدی داشته باشند و فعالیت خود را معطوف به نتیجه و اثر گذاری بدانند؟
در یک داوری کلی می توان همصدای به همه کسانی که قصد تخریب نظام فرهنگی ایرانی را دارند شد و گفت که نخبگان ایرانی ضد فرهنگ و مشارکت و عقل ودانش هستند. این نوع داوری که هر روز هم صورت می گیرد در خود دچار اختلال و مشکل است. اینکه گفته می شود نخبه های جامعه ایرانی عمل ضد نخبه ای انجام می دهند. نخبه های ایرانی ضد عقل اند و بخبه های ایرانی ضد مشارکت هستند. این نوع حضور و وجود برای نخبه ای که قصد نخبه ای داشته و نتیجه عمل و کارش مشارکت طلبی و عقل و دانش و نخبه گرایی است غیرقابل تصور است. مگر می شود کسی و گروهی نخبه باشد و ضد مشارکت باشد. مگر می شود عده ای نخبه باشند و اهل عقل و دانش و توسعه و رشد جامعه نباشند. عجیب نخبه هایی دارد ایران! شاید هم عجب داوران ضد نخبه ای د ارد که به جای نقد خود به نقد نیروی اجتماعی که نقش نخبه گرایی داشته و مشارکت جوست می بردازند. من مدعی ام اگر در ایران نخبه ای وجود دارد که دارد نمی تواند مشارکت جو نباشد. نخبه های جامعه ایرانی اهل مشارکت می باشند تا مردم عادی . مردم عادی که درگیر زندگی و روزمره گی هستند. این نخبه ها هستند که متوجه جهت حرکت جامعه می باشند و قصدشان سرو سامان دادن جامعه از طریق مشارکت و فعال سازی کلی جامعه می باشد.
نمی گویم کسانی نیستند که بعضی از شرایط نخبه گی را دارند و مانند نخبه ها عمل نمی کنند. در جامعه ایرانی هستند عده ای که برخلاف موقعیت شان عمل می کنند. بدین لحاظ عده ای از نخبه های جامعه این نوع کار را انجام می دهند. ولی جریان کلی جامعه به سمت اثربذیری از نخبه ها می باشند. اما اینکه در حوزه سیاسی و رسانه ای ضدیت با نخبه های جامعه اعلام شده است، باید اشکال را در حوزه سیاست و مدیریت حوزه فرهنگ دید. اینکه گفته می شود از حوزه فرهنگ باید نخبه ها خارج شوند، نشان از این دارد که ما یا فرهنگ را نمی شناسیم یا اینکه نخبه را. به نظر می اید هر دو را نمی شناسیم. همه نخبه و هم فرهنگ را. چرا؟ به دلیل اینکه قصد بر عوام فریبی از طریق عوام زدگی است. نخبه سعی می کند تا بر عوام فریبی غلبه یابد و جامعه را به تعالی و رشد از طریق مشارکت بکشاند.

۴- آیا رسانه ها را می توان به عنوان نهادهای مدنی مورد بررسی قرار داد؟
رسانه ها در ساحت رسانه ای خود سازمان ها و ارگان هایی هستند که عرصه جهان مدرن را ترسیم کرده و به تصویر می کشند. رسانه های جدید در جامعه مدنی مدرن امکان ظهور و بروز می یابند و محصول نوگرایی اند. چنانکه جوامع قدیمی به عنوان جوامعی که تحت سلطه فرهنگ جدایی گزینی اجتماعی و خودکفایی در تامین نیازها هستند به وجود این رسانه ها نیازی ندارد. در این نوع از جامعه ضرورتی مبنی بر پیوستگی و کسب اخبار سایر ملل و گروه ها وجود ندارد. در جامعه سنتی اگر هم نوع از رسانه وجود دارد ولی ضرورتی بر وجود رسانه جدید نیست. رسانه های جدید متعلق به دنیای جدید می باشند. به طور خاص می توان اشاره کرد که دنیای قدیمی چه نیازی به رسانه های چند گانه هست؟ رسانه های جدید به عنوان وابستگان و متعلقان نهادهای مدنی در دنیا زمانی امکان وضرورت حضور پیدا می کنند که جامعه با بازتعریفی کلی از ماهیت و کارکردهای خود به ایده هایی نزدیک به هم دست یابد و نوعی پیوستگی در اجزا و عناصر منفک آن ایجاد شود. در چنین حالتی ضرورت می یابد تا رسانه های جدید در عین حال که این پیوستگی را ایجاد می کنند آن را تسهیل کنند و ضمن تعریف و تبیین ملل، گروه های اجتماعی، فرهنگ ها و انتظارات به توضیح در هم شدگی ها و جدا شدگی های اجتماعی بپردازند. این رسانه ها در عین حال الزاماتی را برای جامعه به وجود می آورند و به نوعی در تسهیل رفتار اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه دخالت می کنند. بنابراین می توان چنین عنوان کرد که رسانه ها اموری هستند که به جامعه مدنی تعلق دارند (البته رسانه به معنای جدید آن و جامعه هم به معنای امروزین آن) و ضرورت و فلسفه وجود رسانه ها در جامعه مدنی تسهیل رفتارهای سیاسی و اجتماعی طراحی شده در بطن جامعه می باشد.
اینکه که گفته شد رسانه های جدید صرفا نقش بیان اطلاعات و اخبار را ندارند و وسیله ای هستند برای تسهیل بخشی به زندگی اجتماعی، نشان از تغییر جامعه و نیازمندی به وجود نیرو و سازمان و جهت گیری است که بتواند شرایط تعامل را سهل کند. چرا؟ زیرا در جامعه جدید افراد و گروههای اجتماعی دچار جدایی گزینی مکانی و در بعضی از شرایط جدایی گزینی اجتماعی شده اند. رسانه های جدید کمک می کنند تا از اثرات منفی جدایی گزینی مکانی بکاهند و افراد جدای از یکدیگر را در فضاهای مجازی مشترک قرار دهند. این کار و وظیفه که برای رسانه باقی است بسیار مهم و اساسی است و در صورت نقش افرینی رسانه ها در این زمینه از میران نارضایتی ها و مشکلات آن کاسته می شود.

۵- اما در شرایط حاضر نهادهای ارتباط جمعی که زمانی محمل طرح مباحث انتقادی و عقلانی بودند تبدیل به نوعی “مصرف فرهنگی” شده اند و به عبارتی دیگر مروج تک فکری به جای کثرت گرایی مورد تاکید در جامعه مدنی و نمود نظرات تفکرات حاکم در میان آحاد اجتماع. آیا باید همچنان کارکرد رسانه ای موجود را نظاره گر بود و یا می توان این گفتمان و تلقی را دست خوش تغییر کرد؟
رسانه های جدید هم فضا و شرایط بروز وظهور مباحث انتقادی و عقلانی را فراهم می سازند و هم اینکه مصرف گرایی را. این دو با هم متضاد نیستند هر چند که در فضای مارکسی و به طور خاص مکتب انتقادی در مقابل یکدیگر قرار داده شده اند. من تصور نمی کنم که رسانه ای در جهان مدرن بربا شود و صرفا در خدمت سلطه قرار گیرد. ممکن است به واسطه سلطه و قدرت مسلط مدیریت شود ولی محتوایی که ارائه می دهد ضد سلطه خواهد بود. به همین دلیل هم هست که گروههای ذینفوذ خیلی نمی توانند بر قدرت و نقش این رسانه ها برای همیشه که تامین کننده منافع گروه خاص باشد تکیه کنند. اولین حرکت اتفاقی یا برنامه ریزی شده رسانه ای در جامعه بسته می تواند نوید فروباشی باشد. ما در دنیای معاصر بسیار شاهد حرکت های تند و تعارض آمیز رسانه ها در ساختارهای بسته بوده ایم. رسانه ای که تا دیروز در خدمت فرد و گروه و نظام سیاسی بود در اثر بروز یک حادثه یا اتفاق یا برنامه بر علیه مدیر و رئیس و صاحبش اقدام می کند. این خود نشانه این است که رسانه ها حتی در نظام بسته نیرو و ابزار خطر افرین می باشند.
در این صورت می بایستی در جهت تقویت مدنیت به تصحیح حرکت رسانه اقدام کرد و در این راه تلاش کرد ولی نمی توان انتظار داشت که رسانه همیشه بر اساس خواسته و انتظار حتی گروه مدرن و مدنی اقدام کند. همانطور که رسانه می تواند جامعه بسته را دچار اختلال کند می تواند جامعه باز را هم دچار اختلال کند. به طور خاص ما شاهد این امر هستیم که رسانه های جدید که می بایستی اساسآ ضد بنیادگرایی باشند در بعضی از شرایط و موقعیت ها مدافع یا حداقل شارح و مبلغ آن قرار می گیرند. همینطور رسانه ای که در خدمت گروهی است و می بایستی در جهت اشاعه استبداد باشد بر علیه استبداد اقدام می کند. با این توضیح می توان مدعی شد که هر رسانه ای یک نقش ظاهر و ساده و آنی دارد و یک نقش بنهان و بیچیده و درازمدت.
۶- به نظر جنابعالی نهادهای مدنی در ایران چه نقشی در سیر تحولات رسانه ای و گفتمان سازی رسانه ای ایفا می کنند؟
حضور نهادهای مدنی در جامعه به معنای تحقق مدنیت در آن جامعه است. وقتی در جامعه ای مطبوعات مورد اهمیت واقع می شوند، حال با هر وضعیت، کاستی و گرفتاری هایی که دارند حضور آن ها به نوعی حکایت از ظهور مدنیت در ساحت جامعه دارد. شکل گیری رسانه ها و سازمان های غیردولتی در جامعه از شاخص ترین نشانه های وجود و فعالیت جامعه مدنی است. وجود سازمان ها و نهادهایی همچون حمایت از بیماران سرطانی، زنان، بی بناهان، متخصاصان، دانشگاهیان، مطبوعات و …نشانه ای است برای درک این موضوع که جامعه در حال نو شدن و کشیدن نفس های نو است و توان مدرن شدن دارد. در جامعه ای که بخشی از نیروها در جهت کشف مشکلات و سامان دان به آنها می باشند می توان مدعی شد که نشانه های مدرن شدن و ظرفیت مدرن شدن دیده می شود. وجود سازمانها و نهادهای غیر دولتی نشان از توسعه جامعه به لحاظ اجتماعی است. این نشان از این دارد که جامعه برای بقایش به کشف و دفاع از نیرو و جریانهای جدید اجتماعی اقدام کرده و سعی دارد تا از این طریق گامی بلند بردارد.
از طرف دیگر وجود رسانه های جدید در هر شرایط و موقعیت نیز نشان از اراده جامعه در نوشدن دارد. وجود رسانه و فضاهای رسانه ای؛ نشان از شکل گیری اندیشه و زندگی و جامعه مدرن است. در جامعه مدرن در عین حال ضروری است که رسانه ها به طور مستمر خود را مورد ارزیابی و داوری قرار داده، کاستی هایشان را به هم گوشزد کنند و برای رفع آن ها بکوشند. نقد و بررسی رسانه ای هم بیشتر از طریق عوامل درونی آن امکان بذیر است. بعضی از شارحان و منقتدان و مدیران رسانه ای در ایران تصور می کنند برای نقد رسانه نیاز به رسانه انتقادی است. این خوب است ولی همه کار نیست. می توان بدون اینکه برنامه ای تحت عنوان “نقد رسانه” یا “رسانه انتقادی” به نقد رسانه اقدام کرد. به طور خاص در جامعه ای که فرهنگ از طریق نهادهای رسمی و به طور رسمی طرح و منتقل می شود، برپایی هنرهای نمایشی و تصویری در قالب رسانه هایی همچون سینما و تلویزیون به رغم تمام مشکلات و گرفتاری هایی که در این عرصه ها وجود دارد تداعی گر دو معنای عمده در سطح جامعه مدنی است؛ اول اینکه وقوع چنین پدیده ای حکایت از آن دارد که جامعه به دورانی مدرن رسیده است و دوم آن که این نوع از رسانه ها از سایر رسانه ها همچون مطبوعات طلب می کنند که آن ها را مورد نقد قرار داده و به چالش بکشند. اولین تاثیری که از این فرایند ناشی می شود به رسمیت شناخته شدن کلیت نظام اجتماعی و سپس ایجاد تغییر و تحولات نهادی و تاثیر آن در نوسازی جامعه از یک سو و طرح، استخراج و پالایش مجموعه ای از چالش ها از سوی دیگر است. برای مثال یکی از چالش های اساسی که مطبوعات در مورد جامعه و نهادهای مدنی مطرح می کنند این است که چه نوع نهاد مدنی با چه وظیفه و کارکردی برای چه موقعیتی از جامعه ایرانی اهمیت داشته است؟ این سوال اساسی هم می تواند در نظام دانشگاهی طرح و مورد چالش قرار گیرد و هم اینکه می تواند از طریق خود رسانه مطرح شود. اینکه در رسانه ها ایرانی بسیار زیاد به هنرهای نماشی اهمیت داده می شود ناخواسته جامعه وارد عرصه ای جدید می شود. گفته نمی شود چون ما وارد مرحله ای جدید شده ایم می خواهیم یا باید به هنرهای نماشی ببردازیم. همینکه به هنرهای نماشی با اشکال و صورت های متعدد برداخته می شود نشان از این دارد که جامعه مدرن تر از گذشته شده و قصد این را دارد که گامی بلندبرای مدرن تر شدن بردارد.
یکی از موارد دیگر نقد رسانه، اختلافاتی که در میان سینما و تلویزیون، هر دوی این ها با دانشگاه وجود دارد. در کنار این نوع اختلافات، اختلافاتی است که رسانه با حوزه های علمیه، سیاست و جامعه بین المللی دارد حکایت از مجموعه چالش هایی دارد که روز به روز برجسته تر می شوند. وجود مجموعه ای از تعارضات و اختلافات هر چند مبهم و ابتدایی نشان از اتفاقاتی بزرگ است که بعضی از تعارض درون سیستمی یاد می کنند و عده ای آنها را از بدکارکردی نظام فرهنگی می دانند. من نه آنها را مرتبط با بدکارکردی سازمانها می دانم و نه صرفا نشان از تعارضات درون سیستمی. هر چند که هر دو روایت تا حدود زیادی در بردارنده حقیقت هستند. اصل ماجرا نشان از حرکت جامعه فرهنگی و نظام فرهنگی و تلاش برای جلو رفتن است. مجموعه چالشها و مشکلات موجود نشان از این دارد که جامعه قصد حرکت دارد و آینده ای متفاوت از امروز.
شاید اشاره به یک مثال ساده نشان دهنده تلاش رسانه ای در مدرن شدن جامعه و محور قرار دادن فرهنگ مکتوب و انتقادی در کنار فرهنگ شفاهی است. زمانی روزنامه های ما با کاغذهایی کم ارزش، بدون تصویر و به صورت سیاه و سفید چاپ می شد با گذشت زمان و ورود مطبوعاتی که باعث بروز تحولاتی اساسی در صفحه بندی، تنظیم مطالب و ایجاد تنوع در شکل انتشار شدند رسانه ها به این اصل رسیدند که باید با صورت و محتوایی جدیدتر به میدان بیایند که آمدند. این نوع آمدن در آغاز دیده می شد ولی در گذر زمان همه سعی کردند تا با یکدیگر مسابقه دهند. امروز دیگر رسانه ای ساده و بی حادثه وجود ندارد. اتفاقا رسانه هایی که درس اخلاق می دهند و همه را به وحدت و سازگاری فرامی خوانند هر روز با هیجان به بازار آمده و خبر از یک اتفاق بزرگ می دهند روزی از بی دین شدن افراد و روز دیگر خبر از بادین شدن افراد، روزی خبر از توسعه و سرمایه گذاری و روز دیگر خبر از اختلاس بزرگ و دزدی و عقب گرد و …. همه این امور نشان از این دارد که رسانه نمی توان صرفا کاغذ سیاه شده باشد با چند عکس و خبر ساده. اگر رسانه طراح چالشی نباشد یا اینکه در جهت باسخ دادن به چالشی نباشد، خریداری نخواهد داشت و به زودی تعطیل خواهد شد. در نتیجه هم برای کسب مشتری بیشتر یا مخاطب همیشگی باید به طرح مناقشه و چالش اقدام کنند. همین که رسانه ها متوجه مشکلات وچالش های مهم می شوند نشان از این دارد که حائز رابطه ای تعاملی و بعضا تزاحمی با نهادهای مدنی هستند که این تعاملات متقابل چالش های جدیدی را در جامعه ایجاد می کنند. چالش هایی که پس از مدتی از کنترل و سیطره نهادهای مدنی و رسانه ها خارج شده، بر آن ها مسلط می شوند و آن ها را وا می دارند تا به عنوان پیشگام و جلو برنده جامعه را به سمت و سوی دلخواه خود هدایت کنند. به نظر من آخرین نتیجه کاری که رسانه ها برای جامعه و نهادهای مدنی موجود در آن دارند طرح مکرر مجموعه ای از چالش هاست. این چالش ها می توانند ساحتی بسیار فراگیر و عام یا عرصه ای خاص، مختصر و مرحله ای داشته باشند.
۷- نهادهای مدنی در ایران با چه نقاط قوت و ضعف، ظرفیت ها و محدودیت هایی مواجه اند؟
نهادهای مدنی در ایران به این خاطر که در مراحل آغازین حیات خود قرار دارند به دلیل نو بودن و تازگی همواره القا کننده نوعی بیگانگی و بیگانه گرایی در جامعه اند. این تجربه در زمان ورود ماهواره به ایران مشاهده شد. در بدو ورود این تکنولوژی جدید ارتباطی ماهواره از سوی مردم امری بیگانه تلقی می شد در حالی که با گذشت زمان و افزایش کاربرد آن در جامعه در حال حاضر شاهد تولید محتوای رسانه ای از سوی تولیدکنندگان داخلی برای پخش از طریق ماهواره در سایر کشورها هستیم. در مورد جامعه مدنی نیز چنین امری صادق است. جامعه مدنی در بدو ورود خود نوعی ضد سنت تلقی می شود اما با گذشت زمان این استعداد را دارد که با نفوذ در جامعه هر چند دشوار خود را تثبیت کرده و به اثبات برسانند. در واقع اساسی ترین مشکل یا ضعفی که فراروی نهادهای مدنی قرار دارد این است که این نهاد ها در بدو ورود هم برای خود و هم برای نظام اجتماعی بسیار پرهزینه اند و این چالش عمده ترین ضعفی است که در این زمینه وجود دارد. در عین حال این عامل از این جهت که تامین کننده ظرفیت و واجد استعداد اجتماعی برای تثبیت و اثبات در جامعه و حائز قدرت پذیرش و درونی شدن است نوعی فرصت و حسن محسوب می شود و نماینگر سلامت جامعه و ساخت فرهنگی خاص حاکم بر آن است که استعداد درونی کردن فرصت های جدید را در خود ایجاد می کند. مسئله دیگری که در این زمینه وجود دارد این است که چالش های ایجاد شده به واسطه ظهور نهادهای مدنی در بسیاری موارد به عنوان چالش هایی ضد سنت تعبیر می شوند و اصحاب رسانه، مطبوعات و مدعیان جامعه مدنی همواره باید تلاش کنند تا چالش ها و مناقشات موجود تعبیر ضد مدرن-ضد سنت پیدا نکند؛ توجه به این امر برای به حداقل رساندن آفت ها و آسیب های ناشی از چالش های موجود در ارتباط با نهادهای مدنی امری ضروری است.
۸- یک از وجوه ضعف در شکل گیری جامعه مدنی در ایران را ضعف در توسعه سیاسی می دانند. چه نسبتی میان توسعه سیاسی و فعالیت جامعه مدنی می توان قائل بود؟ آیا توسعه سیاسی متاثر از دیگر جنبه های اقتصادی،‌ اجتماعی و ارتباطی است؟
توسعه سیاسی را نمی توان متوجه یک ساحت خاص جامعه کرد. هر چند که بسیاری در ایران توسعه سیاسی را معطوف به مشارکت تمام و مهم دولت می دانند. ولی مشارکت سیاسی یکی از ساحت های حیات جامعه است که همه خواسته و ناخواسته مهم می باشند. هم دولت و هم مردم و هم گروههای اجتماعی. فقط روشنفکران وسیاستمداران نیستند که در این زمینه موثر می باشند هر چند که نقش آنها بسیار مهم است. در کنار این نیروها فضای اجتماعی و سیاسی بسیار مهم است. به عبارت دیگر، نهادهای مدنی است که اساس شکل گیری عمل و اندیشه سیاسی و درنهایت توسعه سیاسی را فراهم می کند. اگر نهادهای مدنی درجامعه ای حاضر باشند، مشارکت سیاسی محقق می شود و توسعه سیاسی هم ادامه آن خواهد آمد. البته فضای اجتماعی و اقتصادی مناسب هم زمینه توسعه سیاسی است. این استکه گفته شده است که در جامعه ای که مشکل اقتصادی کم است توسعه سیاسی فراگیری حاصل خواهد شد هر چند که نابرابری اقتصادی را زمینه ساز مشارکت سیاسی برای کاهش نابرابری می دانند. من مدعی ام در جامعه ای که مشکل اقتصادی کم است مشارکت سیاسی بالاست و توسعه سیاسی امکان بذیرتر است.

۹- در این میان وضعیت مجامع ارتباطی چگونه است؟
رسانه ها در این میان از دو شرایط کاملا متمایز برخوردارند. به این معنا که این رسانه ها بعضا طراح چالش ها و بعضا منفعل و به اصطلاح پاسخ دهنده به چالش ها هستند. درحال حاضر به دلیل تقدم حوزه سیاست بر حوزه فرهنگ این گونه مباحث همواره در حوزه سیاسی مطرح می شوند در حالی که به دلیل ماهیت فرهنگی این چالش ها رسانه هایی که در اختیار حوزه سیاسی قرار دارند دیرتر به این چالش ها وارد می شوند. در این رابطه همواره چالش هایی در عرصه فرهنگی ایجاد می شود اما پاسخ سیاسی به آن داده می شود و این رابطه موجود میان چالش ها، رسانه ها ،عرصه فرهنگ و سیاست در طرح و پاسخ به چالش ها اختلال ایجاد کرده است. این مشکل مهمترین معضل موجود در رابطه با مجامع رسانه ای است. در صورتی که رسانه ها به عنوان پیشگامان این امر موفق به تقدم ساحت فرهنگی بر حوزه سیاسی در فعالیت ها و برخوردهای خود با چالش های مطرح شده در جامعه اطلاعاتی بشوند شاید بتوان با غلبه بر این کاستی ها شرایط را به گونه دیگری رقم زد.
۱۰- ما مفهومی داریم با عنوان دموکراسی انجمنی (Associative Democracy) که با تفویض قدرت موجب پویایی دموکراسی می شود. از دیگر سو استوارت میل با گسترش پیشرس حق رای در وضعیتی که طبقه کارگر جامعه اساسا بی سواد است مخالف بود. آیا این بینش قابل تعمیم در جوامع توسعه نیافته نیز هست؟ علت نبود پویایی و فعالیت بهینه نهادهای مدنی آنطور که انتظار می رود از ضعف عموم نشات نمی گیرد؟
دموکراسی در جامعه ای محقق می شود که شرایط زندگی جمعی وجود داشته باشد. یکی از ا صلی ترین شرایط زندگی به رسمیت شناختن جامعه و تمایزبذیری اجتماعی است. شرط و ویزگی دیگر جامعه دموکراتیک نهادینه شدن دموکراسی است. در این نوع جامعه دموکراسی در بسیاری از شرایط برای دموکراسی رقم می خورد نه برای کاهش نابرابری اقتصادی و رفع مشکلی. در جامعه ایرانی ما دموکراسی را برای عدالت می خواهیم که خوبست. اما دموکراسی که صرفا برای عدالت طراحی نشده است. دموکراسی برای دموکراسی هم ارزش دارد. همانطور که علم برای علم هم دارای ارزش است. هر چند که علم برای خلق و توسعه هم بسیار با ارزش است. ما در جامعه ای زیست می کنیم که هنوز دموکراسی ارزش خودش را نیافته است و بسیاری از افراد مدافع دموکراسی هم دموکراسی را ابزار و راهی در دست یابی به امری دیگر می دانند. با این نگاه است که هر نوع برنامه ای از دموکراسی چه انجمنی چه توده ای چه نخبه گرایانه و عام آن مفید است و می تواند به دموکراسی بینجامد در صورتی که کار دموکراتیک باشد. به شرطی که انتخابات و انتخاب و انتخاب شده و انتخاب کننده صادق باشند و برای بازی دموکراتیک بازی جمعی کنند.

۱۱- بنابر ویژگی جامعه ایرانی که تماس طبقه روشنفکر با بدنه جامعه کمتر بوده است،‌ جنابعالی تاثیر و نقش روشنفکران و نخبگان جامعه را در ایجاد و ترویج فعالیت های مدنی چگونه می بینید؟ آیا روشنفکران جامعه می توانند از طریق فعالیت های ترویجی خود در میان اقشار جامعه تاثیر گذار باشند؟ به نظر شما چه موانع ارتباطی میان روشنفکران با بدنه جامعه وجود دارد؟
من نگفتم که نخبه ایرانی با جامعه بی ارتباط است. این معنی به واسطه مارکسیست ها و نیومارکسیست های ایرانی از دهه ۱۳۲۰ در ایران مطرح شد و همچنان ادامه یافته است. گفته شده است که روشنفکران ایرانی روشنفکر نیستند، شبه روشنفکر هستند همانطور که جامعه ایرانی شبه مدرن است و مدرن نیست و دین ایرانی نیز شبه دین است و اصالت ندارد و… من این اصل و نگاه را قبول ندارم. بهتر است در این زمینه کمی دقت کنیم و به سابقه طرح این مناقشه در مورد ایران و روشنفکری ببردازیم. یک روزی آل احمدی آمد و سخن از روشنفکران خائن کرد و در ادامه کارش و راهش شریعتی نیز به تفکیک روشنفکران برداخت و به نفی کسانی اقدام کرد که روشنفکری را برای روشنفکری می خواستند و روشنفکرانی که اهل تعهد بودند وبرای جامعه عمل می کردند. من این نوع نگاه به روشنفکری درایران را ضد روشنفکری می دانم تا نقد روشنفکری. با نقد نگاه اشاره شده و باور به اینکه روشنفکری در ایران بهتر از دیگر عرصه ها و نیروها عمل کرده است، می توان مدعی شد که روشنفکران ایرانی بیشتر مدافع جامعه مدنی می باشند و می خواهند جامعه بهتر و آزادتر و دینی تر و فرهنگی تر وجود داشته باشد. بدین لحاظ است که یکی از اصلی ترین وظایف روشنفکران نقد عوام زدگی و عوام گرایی و عوام از یک طرف و دفاع از عقل و دانش و دانشمند است. با این نوع نگاه و داوری است که روشنفکر ایرانی در جهت ارتقاء بنیانهای جامعه و دفاع از مدنیت جامعه اقدام کرده اند ومی کنند .
۱۲- آیا عزلت نشینی و کناره گیری متخصصان جامعه از حوزه عمومی مورد تاکید هابرماس در اینجا صدق می کند؟
وقتی حوزه عمومی تشکیل می شود که عوام در قالب نیروها و سازمانهای متعدد فعال شده و روشنفکران و متخصصان کارشان به یایان می رسد. متخصص در ایجاد حوزه عمومی موثر است تا کنشگرانی در درون حوزه عمومی. من متخصصان در خلق و توسعه حوزه عمومی را مانند نقش مخترعی می دانم که همه تلاشش اختراع و ابداع است تا استفاده از اختراع و ابداع. مخترع که خرید کالای تهیه شده بر اساس اختراع نیست. بسیاری از مخترعان فرصت استفاده از کالاهای ساخته شده برا ساس دانششان را نمی یابند و در عزلت و تنهایی می مانند و به اختراع و تفکر در باره جهان معاصر فکر می کنند در حالی که مردم کوچه و بازار زندگی بهتری بر اساس اختراع صورت گرفته فرد مخترع تنهای منزوی دارند. این معنی در مورد رابطه نخبه گان و حوزه عمومی صادق است. دیده شده است که بسیاری از مخترعان در گذر از خیابان و محله با دیدن کالاهای تهیه شده دچار تعجب می شوند .

۱۳- با عنایت به اینکه جنابعالی رئیس هیات مدیره انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات هستید و از لحاظ علمی و اجرایی با موضوع فعالیت نهادهای علمی و ارتباطی آشنایی دارید بفرمایید این انجمن برای پیشبرد برنامه های ارتباطی از چه ساز و کارهایی پیروی می کند؟
وظایف انجمن ها وظایف چندان عجیب و غریبی نیست. انجمن ها وجوه مورد غفلت واقع شده از سوی سازمان های رسمی را دنبال می کنند برای مثال وظیفه سازمان های رسمی در حوزه فرهنگ و دانش، ارتقاء سطح دانش و آموزش، مدیریت، سازماندهی آنها است و در جایی که این مباحث از سوی مدیران حوزه های رسمی مورد غفلت واقع شوند پیگیری این وظایف بر عهده انجمن ها قرار می گیرد.انجمن ها با پرداختن به این موضوعات، برقراری ارتباط بین اعضا و به جریان انداختن برخی مسائل فراموش شده در محافل رسمی به غنی سازی و توسعه فضای ارتباطی و اطلاعاتی در جامعه کمک می کنند. باید این نکته را متذکر شوم که با وجود محافل و سازمان های رسمی پرداختن به کلیت امور ارتباطی و فرهنگی از عهده ما خارج است و وظیفه اصلی ما طرح مسئله و برجسته سازی موضوعات مهمی است که این ارگان های رسمی آن را از قلم انداخته و به فراموشی سپرده اند. البته باید توجه داشت که این امر هنر بزرگی است که در قالب آن انجمن های تخصصی با صرف کمترین هزینه ای نسبت به پیگیری و حل و فصل برخی مسائل اقدام می کنند.
انجمن ها برای توسعه فضای فرهنگی است تا حل مسئله. حل مسئله و تربیت کارشناس برای سازمان های رسمی است. در حالی که انجمن ها هم به طرح مطالب و مباحث فراموش شده می بردازند یا اینکه فضای راحت و رهایی برای نفس جدید کشیدن است. من این معنی را در کتاب “باتوق و مدرنیته ایرانی” به تفصیل بحث کرده ام. من تا حدود زیادی انجمن ها را به مثابه باتوق می دانم که حس مدنیته تولید می کند تا تخصص….
۱۴- برنامه شما در انجمن علاوه بر طرح مباحث علمی و هم اندیشی پیرامون آن و انتشار مقالات و یافته های علمی در اثر گذاری بر تصمیمات دولتی و سیاستگذاری های مربوط به زمینه کاری انجمن چگونه است؟
تاکنون برنامه ها و پیشنهادات فراوانی در زمینه های گوناگون از جانب ما به سازمان ها و ارگان ها ارائه شده است اما این ارگان ها هیچ گاه برنامه های ارائه شده را جدی نگرفته و در واقع گوشی برای شنیدن این موضوعات ندارند. به عنوان مثال برخی از این نهادها و سازمان ها همچون صدا و سیما خود را آنقدر بزرگ می پندارند که احساس می کنند آنقدر نیرو و اهمیت دارند که به مسائل مطرح شده از جانب انجمن هایی همچون انجمن ما بی نیاز باشند. این در حالی است که تا کنون هیچ نهاد، سازمان یا ارگانی برای هم اندیشی در مسائل موجود از ما دعوت نکرده و در واقع می توانم بگویم که در حال حاضر ارتباط و تعامل ما با سازمان های رسمی عملا به حالت تعطیل درآمده است. بنابراین هم اکنون ما قدرت و برش چندانی برای اثرگذاری در تصمیمات اجتماعی نداریم و فعالیت های ما تنها در حد طرح مناقشات روز، اهمیت دهی به برخی مسائل مورد غفلت واقع شده اما مهم، عمده کردن آن ها و ایجاد ارتباط و پیوستگی میان اعضا است.
۱۵- نقش و حضور دولت در میان نهادهای مدنی را دارای چه ملاحظاتی می دانید؟
نقش دولت در نهادهای مدنی اساسا تسهیل گری در رشد و توسعه این نهادهاست.اما در کشور ما در برخی موارد شاهد مخالفت دولت با این نهادها و ایجاد اختلال در فعالیت های کاری آن ها هستیم. به این علت که دولت ها همواره به نهادهای مدنی به عنوان رقیبان خود نگاه کرده و با آن سر ستیز دارند، پدیده ای که از آن تحت عنوان فرسایش اجتماعی یاد می شود در کشور ما ناشی از همین عامل است. باید این نکته را متذکر شوم که این گرفتاری ها تنها به دولت خاصی اختصاص ندارد و ما همواره در مواجهه با تمامی دولت ها و گرایش های سیاسی متنوعی که از سوی آن ها دنبال می شده است با چنین امری رو به رو بوده ایم؛ در واقع این مسئله به ساختار و نوع استقرار دولت در نظام اجتماعی باز می گردد که در نهایت منجر به استقرار نابسامانی در جامعه مدنی می شود.
۱۶- چه راهکاری را برای افزایش کارایی و ظرفیت رسانه ها به عنوان نهادهای موثر مدنی در ایران پیشنهاد می دهید؟
مهمترین کاری که رسانه ها باید در این زمینه انجام دهند بازبینی در موقعیت آن هاست؛ به این علت که در حال حاضر رسانه ها موقعیتی انفعالی دارند و از سیاست و حوزه رسمی تبعیت می کنند. در وهله دوم این رسانه ها باید با حفظ استقلال، موقعیت خود را به عنوان یک کارگزار فرهنگی تثبیت کنند و از ایفای نقش به منزله کارگزاران اجرایی و سیاسی بپرهیزند. رسانه ها باید توجه داشته باشند که بیشتر به عنوان ناظر و داور فعالیت های رسانه ای مورد توجه قرار گیرند و مبلغ پیام های سیاسی یک حزب، گروه یا تشکیلات به خصوص نباشند. اما واقعیت این است که در شرایط فعلی این رسانه ها تنها توضیح دهنده و توجیه کننده برخی امور و وضعیت ها هستند و فعالیت دیگری در دستور کاری خود ندارند و تمامی آن ها با گرایش های مختلف به جای اینکه کشف کننده و به دنبال دستیابی به یک ایده یا مفهوم برای ایجاد یا حل و فصل موقعیت ها و چالش های ارتباطی باشند، تنها به اشاعه یک ایده خاص می پردازند و از قدرت بیان واقعیت های اجتماعی بی بهره اند.
۱۷- برای ترسیم چشم انداز روشن برای جامعه مدنی خصوصا نهادهای ارتباطی کشور چه باید کرد؟
بهترین راه حلی که در این زمینه می تواند کارگشا باشد آن است که این رسانه ها و نهادهای فعال درعرصه های ارتباطی ابتدا به عنوان یک شیوه و سنت صحیح به نقد و ارزیابی خود بپردازند. فعالیت دیگری که در این زمینه می توان مورد تاکید قرار داد این است که رسانه ها باید رقبای خود و نظرات آن ها را هر چند که مخالف باشد بپذیرند و با ارجاع به یکدیگر فعالیت کنند. نفی و حذف برخی رسانه ها از جانب رقبای رسانه ای آن ها هیچ مشکلی را برطرف نمی کند. در گام سوم رسانه ها زمانی می توانند در جامعه به نقشی موثر دست یابند که به چالش های اساسی موجود در جامعه بپردازند و برای رفع این چالش ها از قیل و قال های بی مورد نیز خودداری کنند. شفاف سازی فضای ارتباطی و ارجاع به واقعیت های جهانی مواردی است که می تواند ترسیم گر آینده ای بهتر برای جامعه مدنی و رسانه های ارتباطی باشد.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

جایزه اسکار و فردای سینما و جامعه ایرانی

نزاع یکی از اصلی ترین اشکال زندگی اجتماعی بشر روی زمین است. گفتم یکی از اشکال اساسی و عمده زندگی اجتماعی بشر است نه اینکه تنها شکل ممکن و جاری زندگی است. در کنار این نوع از شکل زندگی اجتماعی، دیگر اشکال زندگی از قبیل دوستی، رقابت، همکاری و مشارکت و … نیز وجود دارد. در نتیجه زندگی بشر بر اساس ترکیبی از مجموعه ای از این اشکال، زندگی بشر امروزین را سامان می دهد. البته در بعضی از شرایط و موقعیت ها، یکی از این اشکال بر دیگر اشکال زندگی بشر غلبه می یابد و جهت و سوگیری زندگی بشر را متفاوت از دیروز و فردایش می کند. در زمانی جمعی و گروهی در قالب دوستی و همیاری تلاش کرده و در مقابل دیگرانی که میل به جنگ دارند قرار می گیرند. این نوع تمایز که بر اساس تفاوت و تمایز در اشکال زندگی است، گروهها و جوامع و فرهنگها را در مقابل یکدیگر قرار می دهد. ترکیب هایی از مجموعه ای از این اشکال بیان کننده تمایزات جوامع از یکدیگر از یک طرف و تفاوت و تمایز یک جامعه در مراحل گوناگون ان می شود. مثلا ایران کشوری است که به دلیل میل به همگرایی و وحدت و صلح و دوستی با جهان عربی که متمایل به جنگ و تعارض است متفاوت می شود و از طرف دیگر ایران امروز به دلیل شرایطی که در آن قرار گرفته است و در ساحت تعارض با غرب قرار گرفته است با دیروز تاریخی اش که با غرب پیوسته بود، متفاوت می باشد. میل به نزاع، دوستی و صلح، همکاری و همیاری، و وحدت و رقابت و تضاد در همه جوامع و گروهها و افراد وجود دارد. شرایط و اقدام و نیروهای فعال اجتماعی هستند که تقدم و تآخر هر یک از اشکال را نسبت به دیگر اشکال برای گروه و جوامع رقم می زنند.
بر اساس تفاوت مبتنی بر نزاع، دست یابی به وفاق و دوستی معنی می یابد. به همین دلیل است که بسیاری از ملل، جوامع و گروههای اجتماعی در حین اینکه در جنگ و ضدیت با رقیب و دشمن، میل و اقدام برای صلح و آشتی و پایان جنگ دارند و در این زمینه نیز اقدام می کنند. ضمن اینکه در یک صحنه جنگ را ادامه می دهند در صحنه ای دیگر سخن از صلح و دوستی با شرط یا بدون شرط دارند. این نوع وضعیت مانند شرایطی است که فردی که به اختیار یا اجبار در مسیر سربالایی سخت قرار گرفته است میل به رسیدن به نقطه ای دارد که سرازیری شروع می شود. سرازیری در ارتباط با سربالایی می بیند. این میل دوگانه ریشه در روحیه و فرهنگ دوگانه ندارد. بلکه ریشه در ساحت زندگی بشر دارد. ساحت بشر حضور در تقابل و نزاع همراه با دوستی و صلح است. البته ناظران هم این معنی را می فهمند. آنها (اعم از افراد، گروههای اجتماعی یا جوامع و ملل) نیز میل دوگانه را می شناسند و مخاطب را در این موقعیت قرار می دهند.
بر اساس بیان فوق، ایرانیان به لحاظ فردی و جمعی، مردمی هستند که میل و اراده و اقدام دوگانه دارند. از یک طرف سخن از تقابل و نزاع می کنند و از طرف دیگر دست به دوستی و صلح دراز می کنند. میل و اقدام به دوستی و صلح در زمانی بروز بیشتری می یابد که در مسیر جنگ و نزاع قرار گرفته اند. هر چند که این ساحت دوگانه وضعیتی تاریخی برای ایرانیان بوده است، اما شرایط زمانه نیز به گونه ای شده است که بر اهمیت آن افزوده شده است. در ضمن اینکه خواسته یا ناخواسته یا خواسته ناخواسته در مسیر نزاع با غرب و جهان قرار گرفته اند، میل و اراده و اقدام به صلح و دوستی و آشتی با همه جهان دارند. از هر شرایطی برای ابراز دوستی و محبت به جهانیان بهره گرفته و تقاضای حضور در زمانه می کنند. این معنی دوگانه را می توان در بیانهای بسیاری از رهبران، مدیران، سیاستمداران، و متخصصان و مردم عادی دید. در بیانیه ها، درس نامه ها، اقدام ها، فیلم نامه ها، رمان ها، و دیدگاههای موجود بیان دوگانه میل به دوستی و صلح در متن نزاع یا میل به نزاع و تفاوت در متن و شرایط صلح و دوستی و همکاری ایرانی و ایرانیان جاری و ساری است. بی دلیل نیست که سخن نهایی دریافت کننده جایزه اسکار نیز همین میل و نیاز را دارد. میل به صلح و دوستی برای جهان از زبان نماینده فرهنگی ایران.
در این شرایط دوگانه است که یکی از فیلم های ایرانی “جدایی نادر از سیمین” در فرآیند تحریم و ورود به جنگی ناخواسته خواسته، به دریافت جایزه اسکار نائل می شود. جایزه ای که در متن دوگانه صلح و دوستی و نزاع و تفابل و جنگ در جامعه جهانی برای ایران بدست آمده است. با توجه به این وضعیت است که در مقابل مجموعه ای از سوالات قرار گرفته ایم: دریافت این جایزه چه معنایی در پی دارد؟ چه پیامی دارد؟ چه اثراتی در جامعه ایرانی دارد؟ و … آیا این جایزه می تواند راهی در دست یابی به صلح و دوستی باشد؟ آیا دریافت این جایزه می تواند پایان دوره ای از تلاش هنری ایرانی باشد؟ آیا دریافت این جایزه موجب خواهد شد تا سینماگران ایرانی امکان و توان بهتری در انجام وظایف حرفه ای شان بیابند یا اینکه آنها را از انجام کارهای عادی و معمولی موجود دور خواهد کرد؟ آیا دریافت جایزه اسکار راهی در اختلال سنت هنری و سینمایی ایرانی که ترکیبی از سینمای عامه پسند و سینمای روشنفکری و سینمای جهانی است، نخواهد بود؟ آیا فکر نمی کنیم دریافت جایزه اسکار برای یک ایرانی، زمینه دست کشی بسیاری از کارگردانان مهم ایرانی از کار و تلاش در توسعه فرهنگ عمومی و ایجاد فضای فرهنگی و هنری در ایران نخواهد شد؟ آیا این جایزه پایان یک دوره هنری در ایران نیست؟ آیا دریافت این جایزه به جای شادی و طراوت، اصطراب و ترس و ناامیدی را برای هنر و هنرمندان و ایرانیان حاضر درجامعه جهانی در پی نخواهد داشت؟
برای پاسخ دادن به مجموعه سوالات فوق، نیاز به مروری عالمانه و همه جانبه بر هنر و سینما و سیاست هنری و سینمایی در ایران و شناخت جایگاه و نقش مجامع جهانی که طراح جوایز بزرگ هستند، هستیم. این مرور ما را متوجه مجموعه ای از الزام ها و شرایط می کند که همراه با فواید و اثرات مفید و مثبت دریافت این جایزه می کند. اصلی ترین الزام ها و شرایط عبارتند از: (۱) اولین شرط این استکه ایرانیان در جامعه جهانی حاضر باشند. حضور ایرانیان در جهان ضمن اینکه حاشیه ای است کانونی هم باشد. این حضور هم در حاشیه ها (از قبیل حضور موفق ایرانیان مهاجرت کرده در علم و دانش) و هم حضور در متن (ازطرف سیاستمداران و تجار و اقتصاددانان و هنرمندان در سیاست و اقتصاد و فرهنگ). (۲) دومین شرط فراهم شدن امکان تامل در مورد خود و دیگران است. ایرانیان اگر توان و امکان بازشناسی خودیت وهویت شان را داشته باشند، هر نوع دستاوری منشا تحول و تغییر خواهد بود. اگر ایرانیان در کل دچار خودبینی شده اند که نتیجه آن نادیده گرفتن دیگران است، جایزه دریافتی به جای منفعت برای افراد و جامعه مضراتی در پی خواهد داشت. (۳) سومین شرط ، نگاه همه جانبه به این نوع اتفاقات است. اگر در کل جامعه از طریق نیروها و سازمانهای مرتبط دریافت جایزه اعلام، توضیح داده شود، و ابعاد ملی و جهانی آن مورد بازشناسی قرار گیرد، اثرات آن مفید خواهد بود. در این زمینه مطبوعات و رادیو و تلویزیون و روشنفکران و اصحاب مطبوعات و سیاسیون بسیار مهم می باشند. اگر داوری در مورد این جایزه دوگانه صورت گیرد، ساحت دوگانه را متزاحمی تر خواهد کرد. به طور خاص اگر رسانه های منتقد به دفاع از جایزه و نقش آفرینی آن اقدام کند و رادیو و تلویزیون این اتفاق را بسیار ساده و عادی معرفی کند، ساحت دوگانه ایرانی عمیق تر از وضعیت فعلی خواهد شد. گروههایی به دفاع و تجلیل و عده ای و گروههایی به نفی و نقد آن اقدام خواهند. عده ای در دفاع از سنت و دیانت به نقد و نفی نقش و اثر جایزه اسکار برای فیلم فرهادی خواهند پرداخت و عده ای هم در دفاع از این اثر هنری به نفی سنت و تاریخ و فرهنگ و دین ایرانی اقدام خواهند کرد. این نوع دوگانه گرایی به دوگانه گرایی رفتاری و اندیشه ای و بینشی به جای وحدت و دست یابی به صلح در مسیری که بوی جنگ می دهد، خواهد انجامید. این دو نوع رسانه با دو جهت گیری متفاوت، جامعه ایرانی را دوپاره تر خواهند کرد و اثر دریافت جایزه اسکار را برای یک گروه جدی تر و برای گروه دیگر بی ارزش تر خواهند ساخت. رادیو و تلویزیون و دیگر رسانه های رسمی با بی اعتنایی دریافت این جایزه و طرح ان در حد یک خبر در مقابل مطبوعات منتقد داخلی و مطبوعات و رسانه های خارجی به تجلیل از دست اندرکاران و جایزه دریافتی اقدام خواهند کرد. دفاع و اعتراض توامان به واسطه دو گروه متفاوت و متمایز بر دوگانگی ایرانی که در طول سالیان اخیر ماهیتی اجتماعی و فرهنگی پیدا کرده است، خواهد افزود. در حالی که در شرایط جنگ، اتفاقی چون دریافت جایزه اسکار می تواند راهی در کاهش تعارضات و دوگانگی های فرهنگی و اجتماعی گردد. این اتفاق در صورت مدیریت کلان و ملی می تواند از دایره فرهادی و فیلم و اسکار گذر کرده و بر کلیت حیات ایرانی اثرگذار گردد. مشروط به اینکه ضمن پذیریش جایزه و موفقیت در سطح جهانی، به صلح ودوستی تا تعارض توجه شود.
امکان حضور در صحنه رقابت بین کارگردانان و آثار آنها در سطح جهانی برای نماینده ای از ایران که در معرض ورود به جنگ است، را فقط می توان بر اساس ساحت دوگانه جنگ توام با صلح یا صلح خواهی در متن جنگ طلبی توضیح داد. با دقت در مورد نشانه ها و رمزهای جاری و ساری در متن زندگی ایرانی و فضایی که این فیلم کاندیدای دریافت جایزه هایی پشت سر هم شد، معنای مورد نظر بدست می آید. آقای فرهادی کارگردان این فیلم در پاسخ به این سوال که “چه حسی و چه پیامی با دریافت جایزه دارید؟” می گوید خیلی خوشحال هستم و برای ملت خودم و جهان آرزوی صلح و دوستی دارم. آرزوی فرهادی که سازنده فیلمی است که در آن تعارض و تزاحم بین اعضای خانواده و دیگران برای مهاجرت و پشت سر گذاشتن سنت (پدر بیمار، فرهنگ و سنت های اجتماعی، و … ) و رفتن به جامعه ای بهتر قرار دارد. محتوای فیلم نشان از تعارض و عدم سازگاری است. در حالی که کارگردان در زمان دریافت اولین جایزه ها آرزوی صلح و دوستی برای همه ملل دارد، نشان از ساحت دوگانه ایرانی وجهانی است. از طرف دیگر، جهانی که همه تلاشهایش را برای برخورد با ایران سامان داده است و از هر موقعیت و شرایطی برای افزودن فشارها بر ایران استفاده می کند، یکباره فیلمی ایرانی را انتخاب می کند و در معرض داوری در دست یابی به بهترین و بالاترین جایزه برای فیلم تحت عنوان اسکار قرار می دهد.
متاسفانه نابسامانی در مدیریت فرهنگی و اجتماعی کشور موجب شده است تا دریافت این جایزه ضمن اینکه بر تعارضات درونی جامعه می افزاید، سطح انتظار کارگزاران هنری و سینمایی از خود ودیگران را بالا ببرد. این موفقیت می تواند به تمایز بین مردم داخل و خارج از کشور بینجامد. با توجه به فقدان بصیرت کافی در حوزه فرهنگ ، جایزه دریافتی برای ایرانیان خیر زیادی در پی نخواهد داشت. بیشتر حسرت زندگی بهتر تا وارد شدن به دوره ای از حیات هنری بالاتر و بیشتر را در پی خواهد داشت. از فردای دریافت جایزه، بسیاری تلاش خواهند که شرایطی که زمینه تهیه نوع فیلم هایی که احتمال دریافت جایزه های جهانی و ملی را خواهند داشت، از بین ببرند. در مقابل عده ای هم تلاش خواهند کرد صرفا برای دریافت جایزه، فیلم بسازند. رفتار و نگرش متفاوت، برای عده ای خوب است که قصد قهرمان شدن دارند و عده ای که به تخریب شرایط اقدام می کنند. ولی برای اکثریت جامعه به جز حسرت و نفرت و اعتراض و حس نابرابری در پی نخواهد داشت. اگر رسانه ملی همراه با مطبوعات منتقد به بررسی جایگاه و اثرات این جایزه اقدام می کردند، شرایط فردای هنری و سینمایی ایران متعالی تر از امروز می شد. در حالی که سکوت یک نوع رسانه وتجلیل نوع دیگر رسانه، بر شکاف درونی فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی افزوده و در نهایت جایزه را به ضد خود تبدیل خواهد کرد. این وضعیت یکی از دلایل کاندیدا شدن یک اثر و نتایج مترتب بر دریافت آن برای ایران است.
آخرین سخن اینکه دریافت این نوع جایزه ها ضمن اینکه منشا ظهور و بروز غرور ملی و دینی در سطح جهانی است، راهی برای بعضی از گروههای فشار بر جامعه خواهد بود تا در دفاع ناروا و غیر راستین از سنت و هویت زمینه های تخریب فرهنگ و خلاقیت را فراهم سازند. همانطور که پیروزی تیم ملی فوتبال در مقابل تیم ملی فوتبال آمریکا شادی آفرین بود، موفقیت فیلم فرهادی نماینده فرهنگی ایران نیز در مقابل همه تولیدات فرهنگی و هنری دنیا و حتی آمریکا شادی آفرین است. این شادی باید بین همه تقسیم شود نه بین عده ای که از قدیم با شادی جریان موفقیت فیلم را در طول چندین ماه گذشته دنبال می کردند. اگر شادی همه مردم متوجه هنر و فیلم در ایران از طریق رسانه ملی به دلیل کسب این جایزه جهانی با شادی گروه نخبه و هنر دوست و روشنفکر که از طریق رسانه های منتقد غیر رسمی همراه شود، کسب جایزه اسکار برای ایرانیان میمون خواهد بود و الا همچنان جنجال سنت و مدرنیته خیالی و توهمی بلواگرایانه برپا خواهد شد و عده ای فلک شده و عده ای هم دست مزد فلک کردن را گرفته و عده ای هم با تهیه بیانیه مزد دیگری خواهند گرفت و حوزه هنر و جامعه و مردم بی کلاه خواهد ماند.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

وضعیت مشکلات اجتماعی در ایران

۱- تعریف شما از آسیب چیست و منظور از آسیب های اجتماعی کدام است ؟
مفروضی که این¬جا وجود دارد برمی¬گردد به رویکرد بی¬سامانی اجتماعی در علوم اجتماعی، مفروض اساسی این است که ما در یک دوره¬ای یا در شرایط موجود یا در آینده نزدیک، با یک وضعیت به¬هنگام و سامان¬یافته و سالم از نظام اجتماعی روبرو بوده، هستیم و یا خواهیم بود و تحت شرایطی این شرایط سالم به ناسالم تبدیل شده است، میزان فاصله گرفتن از شرایط طبیعی سالم و سامان¬یافته را آسیب تعبیر کرده¬اند و چون مربوط به جامعه و نظام اجتماعی است، گفته¬اند که جامعه دچار آسیب اجتماعی شده است . این تعریف مصطلح شده، از سنت آمریکایی و چارچوب مفهومی و نظری سامان اجتماعی و بی¬سامانی اجتماعی که به پارسنز و سنت دورکیمی ارجاع داده می¬شود، جاری و ساری است و با این هم کار می¬شود. برای دستیابی به یک تعریف روشن که آسیب چیست و آسیب اجتماعی کدام است، باید گفت که اساساً در علوم اجتماعی ایران و حتی غرب درباره این که جامعه طبیعی و سالم چه جامعه¬ای است بحث زیادی انجام نشده است؟ و این¬که چه موقع وضعیت نابسامان و ناسالم می¬شود و می¬توان گفت که دچار آسیب شده است و این آسیب¬ها به چه حدی برسد طبیعی است و از چه حدی بگذرد، بی¬سامانی اجتماعی و نهایتاً بحران اجتماعی و فروپاشی اجتماعی اتفاق می-افتد . مشکل اساسی این ادبیات است، برای این¬که خودشان را راحت کنند به پیش زمینه¬های این چارچوب¬های نظری و مفهومی که نگاه بسیار ساده اندام¬وارگی دارند و می¬گویند ما تصویری از یک بدن سالم، یک طبیعت و یک جامعه سالم داریم، این تصویر حس مشترکی بین مردم و مدیران جامعه ایجاد کرده است، می¬شود فهمید که کجاها از ساحت نرمال و طبیعی¬ با وفاق جمعی و نظر نخبگان و کارشناسان دور می¬شویم، اشاره کردم که هم در پیش فرض اشکال وجود دارد و هم این¬که این به اصطلاح معیارها و ابزارهایی که به تشخیص امر بهنجار و نابهنجار می¬رسد و یا از امر بسامان به نابسامان که نهایتاً از درون آن بحث آسیب شناسی درمی¬آید، اشکال دوم بحث است. اشکال سوم بحث این است که وقتی ما می¬گوییم آسیب-های اجتماعی در ایران و در نهایتاً مطالعه در آسیب¬های اجتماعی، آن وقت می¬بینیم همه چیز جزء آسیب¬های اجتماعی قلمداد می¬شود و هر چیزی را می¬توان آسیب تلقی کرد. رقیب یا گروه مقابل هم می-تواند همه چیز را طبیعی و بسامان قلمداد کند، این¬جاست که دعوا بین کسانی که جامعه را دچار آسیب¬های متکثر و گوناگون و فراگیر می¬بینند و کسانی که جامعه را سالم و بدون مشکل می¬بینند و بیماری را متعلق به نخبگان و متخصصان می¬دانند درمی¬گیرد، برچسبی که به علوم اجتماعی و بالاخص جامعه¬شناسی زده می¬شود و گفته می¬شود: جامعه¬شناسی است که مفسده ایجاد می¬کند تا این که خود جامعه دچار مفسده شده باشد،از این نگاه سرچشمه می¬گیرد. در نهایت ما تعریفی معین از این¬که آسیب اجتماعی چیست نمی¬توانیم ارائه کنیم به جز این که برگردیم به همان کلیات و مفروضاتی که در حوزه علم وجود دارد یا تکثر مشکلاتی که اساساً اگر به تاریخ اجتماعی معاصر ایران رجوع کنیم، می¬بینیم که طلاق افزایش پیدا کرده، نرخ خودکشی بالا رفته و …، و بعد گفته می¬شود که این وقایع و حوادث نشان می¬دهد که آسیب وجود دارد، آن وقت می¬بینیم خیلی¬ها در مورد طلاق، خودکشی و…، کار می¬کنند . اشکالی که از دعوای بین عالمان و سیاستمداران پیش می¬آید این است که آمارها دیگر خودشان را نشان نمی¬دهند، مخفی و گمراه کننده می¬شوند، آن وقت آسیب¬های اجتماعی در ایران کدام است؟ تبدیل به سؤالی مبهم می¬شود. می¬بینیم اتفاقی یا پدیده¬ای در ایران وجود دارد و هیچی در مورد آن گفته نمی¬شود، هیچ آماری از آن رو نمی¬شود و نمی¬توان استناد کرد که این آسیب اجتماعی هست یا نه. من در نهایت خیلی نمی¬توانم بحث شفاف و روشنی را ارائه کنم الا این که همان حرف¬هایی که در جامعه¬شناسی مسائل آسیب¬های اجتماعی وجود دارد را تکرار کنم.

۲- وضعیت آسیب¬های اجتماعی در ایران را چگونه ارزیابی می کنید ؟ اصولاً معتقد به وجود آسیب¬های چند لایه هستید یا خیر ؟
ببینید جامعه ایران، جامعه¬ای است که اساساً دو الی سه اتفاق عمده درون آن افتاده است. یک اتفاق که ما معمولاً در مقابل آن مقاومت می¬کنیم و جامعه¬شناسی باید به دفاع از آن بپردازد این است که جامعه ما وارد یک ساحت مدرن شده است و به همین دلیل هم من در خیلی جاها بحث کردم که ما ساحتی به نام مدرنیته ایرانی داریم و در وضعیت مدرن ایرانی از نوع خودش قرار گرفتیم. وقتی یک جامعه، مدرن است؛ طبیعی است که از متن سنت خودش بیرون آمده باشد نه بر علیه سنت خودش و یک جوری فی¬الواقع از یک دوره تاریخی¬اش شکوفایی پیدا کرده و وارد عرصه جدیدی شده است. این عرصه جدید را جامعه¬شناسان غربی به دوره صنعتی یا دوره سرمایه¬داری تعبیر کرده¬اند و در مورد ما می¬گویند: شبه صنعتی و شبه مدرن ، در این¬جا به این موضوع نمی¬پردازم اما بحث هم¬چنان جاری و ساری است، این وضعیت موجود نیاز به یک نام و یا یک برچسب دارد، برچسبی که می¬توان به جامعه ایرانی اطلاق کرد این است که جامعه ایرانی به لحاظ عرضی و طولی ظهور و قیام کرده است، این ظهور فی¬الواقع، مدرن شدن¬اش را توضیح می¬دهد، این جامعه یک جامعه چند لایه و چند صدایی و متکثر است ، تکثر لایه-ها و سطوح و نیروهای اجتماعی وجود دارد،این جامعه دارای یک کانون نیست بلکه بیش کانون و دارای تکثر کانون است. جامعه¬¬ای است که در عین حال که بالا آمده دارای بازشدگی از متن و ساحت عرضی¬اش هم می¬باشد، حال با توجه به این توضیح دیگر ما نمی-توانیم بگوییم جامعه ایران جامعه¬ای است که در همه جا مشکل اساسی¬اش افزایش نرخ طلاق است. در جایی و در ساحتی اتفاقاً نرخ طلاق پایین رفته است، این طور نیست که همه جا و در همه گروه¬ها و موقعیت¬های اجتماعی نرخ خودکشی و یا طلاق بالا رفته باشد، در جایی نرخ خودکشی بالاست و در جایی نیست، از هر نوع مسأله اجتماعی که یاد کنیم این¬گونه نیست که همه آدم¬ها در ایران به دلیل این¬که جامعه¬شان یک ساخت هرمی دارد و همه متأثر از این ساخت هرمی و سلسله مراتبی قدرت هستند، ساحتی پیدا کرده¬اند که از همدیگر تبعیت می¬کنند، بلکه نوعی بازشدگی وجود دارد و سطوح مختلفی به وجود آمده است،این سطوح الزاماً عمودی نیست بلکه افقی هم هست، آن وقت می¬بینیم که ما مشکلات اجتماعی حوزه¬ای، موقعیتی، منطقه¬ای، گروهی، سازمانی، نهادی داریم، نه این¬که یک یا دو مشکل اجتماعی اصلی که همه جا بتوانیم آن را پیدا کنیم. ممکن است ما بی¬اخلاقی در جامعه داشته باشیم اما این به معنی آن نیست که همه مردم دچار بی¬اخلاقی شده¬اند و بعد بخواهیم یک درمان عمومی برای کل جامعه تجویز کنیم. بسیاری گروه¬های اجتماعی هستند که مقاومت و پرهیز پیشه می¬کنند، غصه هم می¬خورند و آماده اصلاح هم هستند، گروه¬هایی هستند که میزان طلاق در آن¬ها کم است و البته در جاهایی هم زیاد است، همین¬طور برای آسیب¬هایی مانند فحشا، اعتیاد، دزدی و امثالهم هم وضع به همین¬گونه است. این یعنی جامعه¬ای که آن را جامعه سخت می¬نامم، سخت نه به معنای تو رفته و ایستا بلکه به معنی یک جامعه پیچیده. این جامعه، جامعه¬ای نیست که صدای واحد و مشکل اجتماعی واحد داشته باشد و در عین حال راه¬حل واحد را هم بطلبد. مشکلات اجتماعی در ایران وجود دارند، متکثر وموقعیتی هستند، راه¬حل واحد ندارند، در بعضی جاها پنهان و در جاهایی آشکار می¬باشند.

۳- آیا جامعه¬شناسی ایران را در تعریف و یا رویکرد به آسیب¬های اجتماعی موفق ارزیابی می¬کنید ؟ اگر نه مشکل را در کجا می-دانید ؟
جامعه¬شناسی و جامعه¬شناسان ما دچار یک ناباوری، سطحی¬نگری و سر کار بودن هستند. ناباوری از این نگاه که با چنین جامعه¬ای روبرو هستند، در صورتی¬که ادبیات سیاسی و روشنفکری گفته جامعه ما جامعه¬ای هرمی و تابع نظام قدرت است و یا در مقابل آن صف آرایی می کند، بعد بر اساس آن می¬بینیم که این جامعه اصلاً این-گونه نیست، بسیاری از جامعه¬شناسان ما در مقابل جامعه دچار یک بهت¬زدگی شده¬اند ، بعضی دچار ساده¬انگاری شده¬اند و آن مفاهیم عام و مسائل اجتماعی عام را در این¬جا دنبال می¬کنند، جامعه-شناسانی داریم که چهل سال است در مورد طلاق کار می¬کنند و ما هنوز نفهمیده¬ایم که طلاق خوب است یا بد. هیچ الگویی از طلاق ارائه نکرده¬اند و این که طلاق چه کار می¬کند و یا در مورد فحشا و دزدی و امثالهم هم همین¬گونه کار می¬کنند، این ساده¬انگاری است، مشکل وجود دارد و دائماً گفته می¬شود هست، هست، هست! که این به نظرم کار جامعه¬شناسانه نیست.کار جامعه¬شناسی این است که منطق-اش را پیدا کند و بعد به یک سطحی که می¬رسد تغییر مسیرش را دنبال کند ،این الگو را کسی نمی¬گوید و دیگر این که برخی جامعه¬شناسان سر کار هستند به این دلیل که مرکز تولید مسأله اجتماعی سازمان¬ها و نهادهای رسمی هستند، این قصه واقعاً عجیبی است که گفته می¬شود انسان¬هایی که مدعی اخلاق هستند؛ بی¬اخلاق هستند، کسانی که دارای اندیشه هستند دچار ابتذال شده¬اند، این شائبه¬ای که حوزه رسمی در مورد روشنفکران و دانشمندان و نخبگان ایجاد کرده از احمقانه¬ترین تعابیری است که در تاریخ بشری وجود داشته و دارد، کسانی که اهل کتاب و فکر وعقل و تدبیر و نوشتن و تعلیم و تربیت¬اند متهم به آدم¬های بی اخلاق می¬شوند. نخبگان یک کشور که نمی¬توانند ضد دین و ضد اخلاق و ضد فرهنگ باشند. ببینیند که چه غلطی درون سیستم در مورد مسائل اجتماعی انجام می¬شود و متأسفانه عده¬ای هم شروع می¬کنند به کار کردن ، من دانشجویان و محققینی را می¬شناسم که پروژه گرفته¬اند و پرسشنامه پر می¬کنند که چرا دانشگاهیان و دانشمندان دچار بحران اخلاق شده اند، اتفاقاً این¬ها همان گروهی هستند که دچار بی¬اخلاقی نشده¬اند و مشکلات اخلاقی جامعه توسط این¬ها حل می¬شود. طرح غلط و اشتباه مسائل اجتماعی از طریق گروه¬های ذی¬نفوذ و سازمان¬های رسمی موجب شده است که بعضی از آدم¬هایی که در جامعه¬شناسی کار می¬کنند به این مسائل غلط وارد شوند به این خاطر که می¬خواهند امرار معاش کنند. از این سه مشکل که بگذریم اساساً جامعه شناسی ایران با همه مشکلات و درد سرهایی که از درون و بیرون دارد، جامعه شناسی¬ای است که در بسیاری از مواقع معطوف به مسائل اساسی جامعه ایرانی شده است، برای مثال جامعه¬شناسی ایران در مورد اختلالات درون سیستمی بحث می¬کند، به بحث مشروعیت، اعتماد اجتماعی و مشکلاتی که در نهاد خانواده و سیاست است می¬پردازد. به نظرم این مسائل که جامعه¬شناسی ایران به آن می¬پردازد از مسائل اساسی جامعه است. من شخصاً با توجه به این¬که نقدهایی به جامعه¬شناسی ایران دارم در عین حال معتقدم جامعه¬شناسی ایران توانسته اساسی¬ترین مسائل اجتماعی ایران را مطرح کند. مخالفت برخی با جامعه¬شناسی به این دلیل است که جامعه¬شناسی مدعی مشکل¬دار و مسأله¬دار بودن جامعه است.

۴- آیا دولت و یا حکومت در فهم مشکلات و مسائل اجتماعی موفق بوده است؟ آیا اهمیت وضعیت آنومیک و یا ساختارهای آسیب زا را درک می کند؟
خیر. نه در طرح آن موفق بوده و نه این که اساساً موقعیت آنومیک و مسأله¬دار جامعه ایران را درک می¬کند، به دلیل این¬که دولت در ایران چه دولت اصلاحات و چه محافظه¬کار هر دو دولت¬های خودباور و خوش خیال هستند، این دولت¬ها چون مدعی یک ساحت حداکثری هستند بیش از این که به مسائل جامعه بپردازند درگیر مسائل خودشان شده¬اند، دولت¬ها در ایران به مسائل اجتماعی فکر نکرده¬اند چون ساحت جامعه برای¬شان دارای اهمیت نبوده است، مفروض¬شان هم این بوده که جامعه یک ساحت تابع است، پس می-توانند در آن دخالت کنند و مسائل آن را حل کنند. به همین دلیل مسائل جامعه برای جامعه¬شناسان می¬ماند زیرا دولت¬ها پس از این که قدرت را به دست گرفتند گرفتار مسائل خودشان مثل بحران مشروعیت، دعواها و جناح¬بندی¬های درونی و توزیع وظایف و مسئولیت¬ها و امکانات و فرصت¬ها می¬شوند. مفروض دولت¬ها در ایران این بوده که جامعه پدیده¬ای غربی است. نگرانی دولت¬ها این بوده که مثلاً ممکن است رسانه جامعه را خراب کند، غرب آن را فاسد کند پس باید مواظب حجاب¬اش باشیم، مواظب فسادش باشیم چون استعداد فساد دارد، چنین نگاه بیگانه¬گرایانه¬ای نسبت به جامعه داشته-اند و گفته¬اند چون تابع ماست هر وقت بخواهیم در آن دخالت و مشکلات آن را حل می کنیم و توقع حمایت از سوی جامعه را داشته-اند، اما موقعی که جامعه آن¬ها را حمایت نمی¬کند آن را به حساب بی¬شعوری جامعه می¬گذارند در مقابل گروه رقیب دولت آن را به جای شجاعت و فهم جامعه می¬گذارد، این ادبیاتی است که تولید شده است. مسائل دولت¬ها مسائل خودشان است، خودشان محل تولید آسیب هستند و در عین حال متوجه برخی آسیب¬های خودشان هستند و به این¬ها می¬پردازند.تلاش دولت¬ها این است که اختلالات درون خودشان را به لحاظ اخلاقی، رفتاری، سازمانی و منابع پولی تنظیم کنند و از آن طرف می¬خواهند که خودشان را بر گروه¬های دیگر تحمیل کنند، پو¬ل¬هایی که برای پژوهش هزینه می¬شود در این راستاست،حتی به نظرم تز مهندسی فرهنگی و اجتماعی که برخی آن را دنبال می¬کنند از آن¬جا نشأت می¬گیرد که جامعه منعطفی وجود دارد و می توان در آن دخالت کرد و ما حالا به عنوان نیروی فرهیخته و پاک آن را در اختیار می¬گیریم و بعد می¬بینیم که در اختیار گرفته نمی¬شود و مطالعه می¬کنیم که چرا در اختیار گرفته نمی¬شود. آیا جامعه،جامعه¬ای خطرناک و خراب است؟! یا ما نتوانستیم آن را در اختیار بگیریم، همه هزینه¬ها در این راستا دنبال می¬شود و همه این¬ها موجب شده که دولت¬ها فهم بسیار بسیار سطحی از مشکلات اجتماعی داشته باشند و هیچ وقت درکی نداشته¬اند که جامعه چه مشکلات اساسی پیدا کرده است. برای مثال بحران هویت، میل به بیگانه، بی¬اعتمادی، کاهش اعتماد عمومی، تفکیک اجتماعی و امثالهم وجود دارد اما گفته می¬شود که این¬ها دروغ است و اصلاً وجود ندارد و اگر هم اشکالی وجود دارد به خاطر این است که ما خوب و به جا تصمیم نگرفتیم. هیچ وقت این دولت¬ها نمی¬توانند به مسائل جامعه دست پیدا کنند چرا که نیروی میانی بین دولت¬ها و جامعه سرکوب و از بین برده می¬شود. نیروهای میانی¬ای مثل نخبگان، کارشناسان و کسانی که می¬توانند در جهت تقلیل مشکلات جامعه و کاهش خشونت و زیاده خواهی دولت نقش ایفاء کنند حذف می¬شوند به دلیل این که در جامعه دستکاری صورت پذیرد. این نیرو¬ها وقتی حذف می¬شوند امکان دیدن مشکلات و مسائل از بین می رود. چرا در جهان برای مطبوعات این¬قدر هزینه می-شود؟ به دلیل این¬که می¬توانند نقش کاتالیزور در جوامع پیچیده امروزی را ایفاء کنند. در جامعه ما این در اختیار دولت و حاکمیت قرار دارد به همین دلیل هیچ¬گاه درک روشنی از آسیب¬های جامعه وجود ندارد.

۵- تحلیل نهایی شما از آسیب¬های اجتماعی ایران و راه¬کارها جهت کنترل و یا کاهش آسیب¬ها چیست ؟
معتقدم که جامعه ایران ، جامعه¬ای در حال فروپاشی نیست، بلکه همان¬طور که در آغاز صحبت¬ها هم گفتم جامعه¬ای است که مشکلات اجتماعی بسیار متکثر، موقعیتی،حوزه¬ای، دوره¬ای، فردی و متعلق به یک گروه اجتماعی خاص دارد که همه این¬ها با همدیگر حضور هم زمان دارند و قیل و قالی در این جامعه در مورد این مسائل و مشکلات وجود دارد ولی این مشکلات اجتماعی¬ای نیست که به هم پیوند بخورد و به سرعت حادثه¬ای بزرگ تولید کند، به نظرم بودن این مشکلات در هم تنیده نشان از فربه و چاق شدن و قدرت¬مند شدن جامعه دارد. اگر چنان¬چه این مشکلات در هم تنیده امکان برون رفت نداشته باشند و رفع مشکل نشود آن وقت جامعه به سمت یک ساحت خطرناک پیش می¬رود ولی اگر به جامعه اجازه داده شود در هر کدام از این مشکلات از موقعیت خودش تصمیم گرفته شود یعنی راه¬حل های اجتماعی برای مشکلات اجتماعی نه راه¬حل¬های سیاسی برای مشکلات اجتماعی ارائه شود، آن وقت این جامعه، خودش با خودش بازی می¬کند تا این که جمع شود در مقابل جایی و به نفع جایی و یا علیه جایی عمل کند. در این راستا راه¬حل این است که پاسخ اجتماعی به مشکلات اجتماعی داده شود. ما پاسخ¬های سیاسی و امنیتی به مسائل اجتماعی می¬دهیم. اگر جامعه به رسانه بیگانه میل پیدا کرده راه¬حل را در امنیتی کردن عرصه می¬بینیم تا این-که پاسخ اجتماعی بدهیم. اگر چنان¬چه تعداد دختران ما در دانشگاه¬ها بیشتر شده است، راه¬حل را در تغییر سهمیه¬ها می¬بینیم، به راه¬حل¬های اداری، سازمانی، امنیتی برای مشکلاتی که وجود دارد ارائه می¬کنیم. هر مشکل اجتماعی را باید از طریق ساحت اجتماعی حل کرد، یعنی این¬که باید هر مشکلی را به حوزه خاصی تعبیر کنیم، هوشمندترین دولت¬ها و نظام¬های سیاسی و بازیگران نظام اجتماعی آن¬ها هستند که بحران¬های بزرگ را تبدیل به مشکلات ریزتر می¬کنند، ما در جامعه خودمان برعکس عمل می¬کنیم. راه¬حل برگرداندن مشکلات به ساحت خودشان و غیر امنیتی کردن آن¬ها¬ست و این¬که باید هر مشکلی را در موقعیت خودش حل کرد، باید مشکل را به نیروی اجتماعی و نیرویی که معطوف و مربوط به اوست واگذار کنیم.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

دو گانگی های متعدد و متکثر در جامعه شناسی ایران

جامعه شناسی در ایران از مجموعه ای از دوگانگی ها که هم متعدد و هم متکثرند، رنج می برد. اگر جامعه شناسی جهانی بر اساس دوگانگی های مفروض حرکت کرده است و امکان فهم جریان های متعدد اجتماعی و مسیر تغییرات را تحت عناوین نظریه های تغییرات اجتماعی یافته است، جامعه شناسی در ایران در دام دوگانگی افتاده است و بر اساس دوگانگی به بررسی دوگانگی های متعدد و متکثر اقدام می کند. این وضعیت است که برای جامعه شناسی در ایران تعارض آفریده است. تعارض هایی که امکان گذر از آنها بدون بازگشت به دوگانگی ها و تعیین تکلیف در مورد آنها وجود ندارد. برای اینکه از آنچه در نزد من مهم جلوه می کند، درک روشن تری بدست آید، به یک تجربه که امری روزانه در حوزه دانشگاهی تبدیل شده است اشاره می کنم. به عنوان استاد گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران در بعضی از جلسات تصمیم گیری در مورد رساله های کارشناسی ارشد و دکتری دعوت می شوم. در این جلسات دانشجویان طرح تحقیقاتی (رساله) را با تایید قطعی یا مشروط استاد راهنما یا مدیر گروه ارائه می دهند. طرح ها طی آدابی سخت که همراه با نظارت و کنترل همه اعضای گروه همراه است، به داوری فرستاده می شود. ظاهرا انتخاب داورها از طریق اساتید گروه صورت می گیرد. دانشجو نیز کمی در این زمینه می بایستی نقش داشته باشد. هر چند که دانشجو در این زمینه بسیار نقش افرین شده و طرح رساله را تحویل استاد داور قرار داده و جلوی اطاق استاد می ماند تا نتیجه نهایی که اکثرا تاییدی است دریافت کرده و در زمان کمی تحویل گروه داده شود. طرحهای تحقیقاتی (رساله ها) اغلب با تایید اساتید داور به گروه بازگردانده می شود و همکاران نیز با لطف و توجه و دقت و بی دقتی و نظارت علمی طرح را تصویب کرده و در نهایت رساله ها نیز تهیه و به دفاع می رسد و دانشجویان اکثر با نمرات عالی قبول شده و در جهت کسب مدارج دیگر در سطوح و مقاطع بالاتر اقدام می کنند. خوشبختانه در این زمینه کمتر مشکلی وجود دارد و همه راضی می باشند. هم گروه و استاد و هم دانشجو و هم مجلات علمی و پژوهشی که مقالات بسیاری برای چاپ در اختیار داشته و روز به روز نیز بر حجم مقالات و آثار علمی افزوده می شود و ایران نیز در مقایسه با سالهای گذشته به لحاظ علمی با رشد زیادتری به رقابت با جامعه جهانی اقدام می کند..
آنچه که در بالا گفته شد یک روایت بسیار ساده از فرایند ورود و خروج دانشجو در مرحله رساله نویسی است. به لحاظ اداری و سازمانی هم امور به خوبی انجام می شود. البته بعضی از استثناها هم وجود دارد. بعضی از افراد توان ادامه کار را ندارند. یا اینکه بعضی از طرحها قابل دفاع نمی باشد و باید طرح جدید نوشته شود یا اینکه در مرحله اخر به دلیل اختلاف بین اساتید دانشجو نمره عالی نمی گیرد. به غیر از موارد خاص، همه امور به لحاظ ادااری و سازمانی به خوبی پیش می رود و …
اما در حاشیه آنچه که به عنوان امور جاری دیده می شود، ساحت انسانی وعلم و دانش و حقیقت دچار نابسامانی خواهد شد که تا حدود زیادی شده است. من به مسائل انسانی و حقیقت و ضلالت کاری ندارم. این دو امر بماند برای تاریخ. اما ساحت علم و دانش ان که وظیفه اداری مان است و باید به آن توجه کنیم. در اینکه چگونه و تحت چه شرایطی حوزه دانش و علم دچار نابسامانی می شود؟” نیاز به توضیح است. توضیح کلی آن با بیان اولیه ام در این یادداشت بر می گردد. در بالا اشاره شد که جامعه شناسی ایران به لحاظ محتوایی و سازمانی دچار دوگانگی های متعدد شده است که از آنها می توان “دوپارگی های متعدد و متکثر” یاد کرد. در این یادداشت اصلی ترین دوگانگی ها عنوان می شوند و بحث تفصیلی آن به آینده موکول می شوند:
- دوگانگی کمی گرایی و کیفی گرایی
- دوگانگی تاریخی دیدن و ندیدن
- دوگانگی توسعه ای و ضد توسعه ای
- دوگانگی دموکراسی خواهی و ضد دمکراسی خواهی
- دوگانگی دینداری و بی دینی
- دوگانگی اقتصادگرایی و فرهنگ گرایی
- دوگانگی انسانگرایی و جامعه گرایی
- دوگانگی سنت و مدرنیته
- دوگانگی دیروز و امروز
- دوگانگی زنانه و مردانه
- دوگانگی ایرانی ها و غیر ایرانی ها
- و …
هر یک از این دوگانگی ها منشا ظهور یک حادثه در حوزه علم و دانش در ایران شده است. عده ای بر اساس روشهای کمی از حقیقت علمی سخن می گویند و مابقی بر اساس کیفی گرایی کیفی شده و از کیفیت سخن می گویند. هر آنچه که کمی گراها گفته اند را رد می کنند و دیگر چیزی برای گفتن نمی ماند. در مورد مطالعات تاریخی و تکاملی هم اینگونه شده است. عده ای بر اساس فهم تکاملی و تاریخی حرف هایی زده و می زنند. در مقابل عده ای هم غیر تاریخی و ضدتاریخی هستند. در نتیجه هر آنجه که صاحبان گرایش تاریخی گفته اند، نفی می کنند و مدعیان این نفی، صاحب کرسی و نظر می شوند. این نوع نگاه و گرایش و عمل در موارد دیگر نیز دیده می شود.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

زنان ایرانی بعد از انقلاب اسلامی

- آقای دکتر لطفا برای شروع با نگاه خود توصیفی از تحولات زنان در سی ساله بعد از انقلاب ارائه دهید؟

خیلی ممنون که تشریف آوردید. من متخصص امور زنان نیستم. مواردی را هم که عرض خواهم کرد به این دلیل است که اولا جامعه شناسم. ثانیا فرزند این زمان هستم و تحولات ایران معاصر را دنبال می کنم و ثالثا اینکه اساسا زنان به عنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی جدید خود را به قدری ظاهر کرده و نشان می دهد که یک بیننده و ناظر معمولی هم می تواند متوجه این تغییر و تحولات شود. اما در مورد سوال شما که چه تصویری در باب تحولات زنان در این سه دهه اخیر دارم، برای اینکه تصویر و تلقی خود را بازگو کنم، لازم است به عنوان مقدمه چند مشخصه از جامعه ایرانی را بیان نمایم؛ اول اینکه جامعه ایرانی –مفهومی که بنده خیلی با آن کار می کنم- اساسا بیش از آن چه که ما انتظار داشتیم، خود را نشان می دهد. برخلاف خیلی از جوامع که اغلب خود را به لحاظ اقتصادی یا فنی و تکنیکی نشان می دهند. مثلا جامعه فرانسه قدیم جامعه ایست که بیش از آنکه ساحت اجتماعیاتش ظهور و بروز داشته باشد، ساحت اقتصادی آن ظهور و بروز کرده است. این یک بحث فنی است و در حال حاضر قصد ندارم وارد آن شوم. ولی می خواهم عرض کنم که در کل، جامعه ایرانی خود را به نمایش گذاشته است و در این تبلور یا ظهور یا به نمایش گذاشته شدن جامعه از طرف خودش، نیروهای اجتماعی مهم می شوند. یعنی اگر در گذشته جامعه ای داشتیم که سه نیروی اجتماعی اساسی شامل دولتمردان، روحانیون و تجار و در مقابل جمعیتی انبوه به نام توده و عوام داشت، در سه دهه بعد از انقلاب با ظهور جامعه، نیروهای اجتماعی متکثر در آن پیدا شده است. دیگر فقط با سه نیروی اجتماعی روبرو نیستیم. دوم یکی از مهم ترین نیروهای اجتماعی ظهور کرده، زنان هستند.

این دو مشخصه که عرض کردم ما را به مشخصه سوم هدایت می کند و آن این است که زنان تنها نیروی موجود و یا جلودار و عقب دار نیروهای اجتماعی نیستند، بلکه در کنار سایر نیروها قرار گرفته و با آنها مناسباتی برقرار کرده و ترکیب بندی ایجاد کرده اند. پس مشخصه سوم ترکیبی است که میان این نیروهای اجتماعی وجود دارد. لذا در سی سال پس از انقلاب، جامعه خود را بیرون داده است و یکی از این نیروهای اجتماعی بالا آمده زنان هستند. و این نیروی اجتماعی به گونه ای خود را با سایر نیروها تنظیم کرده است. یعنی اینگونه نیست که زنان بالا آمده باشند و بعد در تعارض با سایر نیروها قرار گرفته باشند. لذا آن تصویر رادیکاله و یک جانبه نگرانه که در باب زنان هم از جانب فمینیست ها و هم از سوی متحجرین وجود دارد، منتفی است. با این چند مشخصه که عرض کردم بر می گردم به سوال شما: چه تصویری از زنان در جامعه ایران دارم؟ من می گویم که زنان مهم شده اند، زنان خود را مهم می دانند و جامعه نیز زنان را مهم می داند. درصورتیکه قبل از انقلاب با احتیاط به زنان نگاه می شد. ازطرفی قبل از انقلاب، اکثریتی از زنان در ساحت و متن سنتی و اقلیتی در ساحت مدرن و در شهرها زندگی می کردند. یعنی در نظام اجتماعی این دوگانگی وجود داشت و جامعه به لحاظ زنان جامعه ای دوگانه بود؛ زن در خانه و زن بیرون خانه، زن مدافع خانه و زن ضد خانه، زن مدافع سنت و زن ضد سنت های اجتماعی. اولین واکنش انقلاب اسلامی نیز به این دوگانه زنانه بود. قبل از انقلاب به دلیل سیاست های فرهنگی غلط پهلوی اول و دوم -و بیشتر پهلوی اول- و تاکید بر یک فرمالیزم فرهنگی یک واکنش دوگانه صورت گرفت و بعد از انقلاب واکنش دیگری از سوی دیگر رخ داد. به نظر بنده، بعد از انقلاب غیر از بحث های سیاسی و ایدئولوژیک، به لحاظ اجتماعی عموم زنان در ایران از آن دوگانه عبور کرده اند؛ زن مذهبی و غیرمذهبی، زنی که کاملا حجابش را رعایت می کند و زنی که خیلی به حجابش حساس نیست، همه به دنبال ارزش های جامعه جدیدند و می خواهند در جامعه جدید زیست کنند. حتی زنِ در خانه ارزش ها و جهتگیری هایش با زنِ در کار تفاوت چندانی ندارد. از مسلمات پژوهش های ماست که تاخیر در سن ازدواج یک میل زنانه است نه یک اجبار اجتماعی. دختران ما در سن ۲۰ سالگی تن به ازدواج نمی دهند. یعنی امکان انتخاب همسر در آنها بوده ولی در آن سن تمایلی به ازدواج نداشتند. بعد هم با احتیاط و به سختی تن به ازدواج می دهند. پس تاخیر سن ازدواج تنها معطوف به مشکلات اقتصادی نیست. یک میل و خواسته زنانه است. ازطرفی ملاحظات انتخاب همسر هم در زنان متفاوت شده است. سومین اتفاقی که افتاده و ما جامعه شناسان بر آن تاکید داریم، این است که دختران ازدواج کرده هم میل به داشتن فرزند در سال های اول زندگی و همچنین تعداد زیاد فرزندان ندراند. یعنی زنان دنبال یک زندگی مدرن اند با برابری جنسیتی، مشارکت و اثرگذاری بالا؛ اثرگذاری در کلیت حیات خانوادگی. این اتفاقات همه در خانواده ایرانی رخ داد. پس خلاصه می کنم؛ اول: جامعه زنان تشکیل شد، دوم: زنان به موقعیت خود آگاهند، سوم: این آگاهی شان در تعارض با سایر نیروهای اجتماعی نیست. چهارم: عناصر موجود در این آگاهی، موجب تاخیر و تامل در ازدواج، میل به برابری جنسیتی، تصمیم گیری در باب ازدواج و کاهش میل به فرزندآوری شده است.

- یک سری از عناصری که اشاره کردید با زنانی که اوایل انقلاب بودند مشترک است؛ مثلا آن زنان هم این دوگانه خانه و بیرون را نداشتند، حضور آگاهانه داشتند ولی مانند زنان امروز هم نبودند. زن امروز حضور اجتماعی برایش خیلی پررنگ تر از خانواده است یا کسب مدارج علمی برایش مهم تر از بچه داری است.

در خصوص نکته اول، باید بگویم که تعداد خانم هایی که در گذشته اینگونه بودند، کم بود. ولی الان جمعیت کثیری از زنان اینگونه اند. یعنی اقلیت تبدیل به اکثریت شده اند. این اتفاق مهمی است. نکته دوم این است که زنان ما در گذشته بیشتر خود را با جمعی به نام خانواده می دیدند اما الان زنان بیشتر خود را با ملاحظه منافع خودشان، و فردیت خودشان و در عین حال تصویری از خانواده می بینند. ضد خانواده نیستند. اینطور می توان گفت که زنان ما به یک «آگاهیِ فردگرایانه خانواده مدار» رسیده اند؛ یعنی فردیت مرتبط با خانواده. من همیشه به عنوان پرسشگر اطرافم را خوب نگاه می کنم. امروزه زنان و دختران ما خیلی به خودشان توجه می کنند. به همین دلیل هم جامعه ما در مقوله دخالت در بدن و جراحی پلاستیک در دنیا اول است. این کار بیش از آنکه نشان دهنده تمایل زنان به خودنمایی باشد، مربوط می شود به اهمیت خود؛ من مهم شدم پس هر وقت خواستم ازدواج می کنم، تحت شرایطی که می خواهم ازدواج می کنم، بدنم را به گونه ای که دوست دارم، دستکاری می کنم. اما توجه داشته باشید که این فردگرایی، ضد خانواده و جمع گرایی نیست. دختران ما ضد خانواده نیستند. یعنی این فردگرایی به لمپنیزم اخلاقی نمی رسد. چند عامل در ایجاد این فردگرایی خانواده محور دخیل بوده است: توزیع یا فراگیری آموزش، رسانه ها، شرایط بین المللی، بازار، سست شدن یا تغییر خانواده و خیلی عوامل دیگر.

- آیا انقلاب هم به طور خاص در این تغییرات و تحولات هویتی زنان موثر بوده است ؟

با انقلاب اسلامی زن ایرانی، زن انقلابی شد. زنی که آمد در خیابان و شعار داد را نمی توان به سادگی به خانه برگرداند. وقتی برنگشت در خیابان است، در کوچه است، در حزب است، در دانشگاه است. پس اولین کار را انقلاب اسلامی و رهبران انقلاب کردند. در این وضعیت باید زنان را در خارج از خانه مشغول کرد. یکی از راه های اصلی این کار آموزش است. تز آموزش عمومی در ایران بعد از انقلاب اسلامی تز واقعا هوشمندانه ای بود. ابتدا در سطح ابتدایی، بعد دیپلم و بعد دانشگاه ها . نه لزوما به این دلیل که ما نیاز به فن و تکنولوژی داریم. بلکه به این دلیل که این جمعیت را قوی کنیم. این کار از طریق ادامه مشارکت، حضور، اثرگذاری، اثرپذیری، آگاهی بیشتر، تخصص و بازگشت به ساختن و بازسازی صورت می گیرد. پس انقلاب و آموزش دو مورد از این موارد است. سوم داغ نگه داشتن حوزه مشارکت سیاسی و اجتماعی است. بعد از انقلاب برخلاف انقلاب های دیگر حضور جمعی تعطیل نشد. در انقلاب های دیگر نیروها در احزاب و بخش های حرفه ای ساماندهی شدند. ولی در انقلاب ما مشارکت مستمر ادامه پیدا کرد؛ راهپیمایی سالگرد انقلاب، روز قدس، سالگرد پیروزی جنگ، ۱۵ خرداد، تقریبا ۱۵-۱۰ راهپیمایی مهم داریم. در این راهپیمایی ها فقط مردان حضور ندارند، زنان هم هستند. فقط در تهران نیستند، در شهرها هم هستند حتی شهرهای کوچک. لذا بعد از انقلاب به طور پیوسته نیروهای اجتماعی را قاطی می کنیم؛ مردان و زنان، زنان سنتی و مدرن و… چهارم رسانه است؛ هرسال جمهوری اسلامی حداقل ۱۰۰ چهره زن برتر را از طریق رسانه معرفی می کند؛ استاد زن برتر، کارگر زن برتر، چهره ماندگار، مدیر زن، بازیگر زن و…. این زن ها می شوند رهبران تحولات اجتماعی زنان. یعنی جمهوری اسلامی سالی صد نیرو در دفاع از حقوق زنان درست می کند. این اثر رسانه و در حقیقت کل سیاست جمهوری اسلامی است. این خانم ها انتظارات جامعه زنان را مطرح می کنند. امروزه انتظارات جامعه زنان یک پدیده شده است.
انقلاب اسلامی حضور اجتماعی زنان را طرح کرد، ولی ما خوب آن را مدیریت نکردیم. خوب سامان ندادیم. انقلاب اسلامی ضرورت هایش را فراهم کرد، نشانمان داد ولی ما مدیریتش نکردیم.

- برخی معتقدند ما اتفاقا مدیریت کردیم ولی با ساختارها و روش مدرن انقلابی را که تعارض با مدرنیته داشته، مدیریت کردیم و همین باعث ایجاد تعرض شده است؟

خیر، بنده معتقدم ما مدیریت نکردیم، مداخله کردیم. مدیریت یعنی اگر ما یک کشتی روی آب داشته باشیم، در جو طوفانی، به میزانی که موج بالا می رود کشتی هم بالا رفته و در عین حال به راه خود ادامه دهد. هم راه می رود هم بالا و پایین می شود. در حالیکه ما کشتی را نگه داشتیم و با موج ها دعوا کردیم. معلوم است که موج ها بالاخره ما را می شکنند. ما باید با این نیروها انعطاف پذیری می داشتیم و در عین حال حرکت می کردیم. ولی به جای این کار، با این نیروها معارضه کردیم.

اینجا اتفاقا به نظر من انقلاب اسلامی مظلوم است. انقلاب اسلامی می گوید من زن در خانه نمی خواهم، زن ولگرد هم نمی خواهم. رهبر انقلاب و ایده های انقلاب براین عقیده اند که زنی که بخشی از جامعه است باید مشارکت کند؛ برخی در خانه، برخی در خانه و مدرسه، برخی هم در جامعه مشارکت کنند. به این دلیل است که انقلاب اسلامی متحجر ها و مدرنیست ها را نفی می کند. رادیکال ترین ادبیات ضد تحجر را امام خمینی دارد. انقلاب می گوید زن من عاقل است، خانواده عاقل است، جامعه عاقل است، مشارکت اجتماعی زنان را می خواهم. در ساخت کلی جامعه هم همین اتفاق افتاده است. اما ما انقلاب اسلامی را از یاد بردیم، انقلاب اسلامی از بیرون نیامده که حالا برود. از متن مردم آمده و هنوز هم مانده و هست.

- در این زمان، به نظر شما برای بهبود وضعیت زنان چه باید کرد؟

باید حوزه حضور زنان در ایران را شفاف کرد. بحث فنی و کارشناسی در باب حضور زنان؛ زنان در ایران در کدام ساحت ها می توانند حضور داشته باشند و در کدام ساحت ها نمی توانند.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

نگاهی به سقوط شاه از سلطنت

یادداشت زیر مصاحبه چاپ شده در ویژه نامه انقلاب اسلامی است. ولی به دلیل نکات مفیدی که در آن وجود دارد، در ادامه دست نوشته ها آورده شده است.

۱-   
   شاه در بهار سال ۵۷ در سفر به ایالات متحده، وقتی با سوال مجری برنامه «۶۰ دقیقه» درباره اعتراضات مردم و انتقادات جامعه نسبت به عملکرد خود مواجه شد، اینگونه پاسخ داد : «خیر اینگونه نیست! مردم، شاه و ملکه را بسیار دوست می دارند». این برداشت او از جامعه ایران در آن مقطع، تحت تاثیر چه تصوراتی بود؟

در یک برنامه تلویزیونی که مخاطب بسیار دارد برای کسی که در زندگی و کار و حیاتش پاسخگو نبوده است و همه همراهان و اطرافیانش نیز تکرار کننده گفته ها و شنیده های او می باشند، راهی به جز اغواگری و دروغگویی باقی نمی ماند. شاه ایران مصداق واقعی این نوع سخن است. او کمتر فرصتی برای شنیدن سخن مخالف را یافته است. اگر هم در زمانی – در جوانی اش-، زمانی که یک دهه از شاهی اش نگذشته بود، مخالفانی را دیده بود. مخالفان آن دوره هم وفادار به اصل سلطنت و نظام و گفتمان شاهی بودند نه اینکه خارج از گفتمان و نظام او باشند. این نوع مخالفان چه در لباس ملی گرا و چه در لباس آزادی خواه بیش از اینکه به مخالفت با او و گفتمان شاهی اقدام کنند با رویکردی اصلاحی و تدافعی تلاش می کردند تا مشکلات را رفع و رجوع کنند.  شاه درگیر در این موقعیت و شرایط،  توان و قدرت و درک نیرو و افراد اصلاح طلب ولی با زحمت  را نداشت و در نتیجه به مقابله با آنها بر امد و بسیاری از آنها را به عنوان خائن و فاسد و ضد نظام سلطنت و وابسته به خارجی محاکمه کرد و به زندان انداخت و بزرگانی از آنها که قبلا نخست وزیر بودند را به تبعید سخت و مرگ آفرین فرستاد. این شاه حتما تصور این را داشته است که با برخورد با افراد و نیروهایی که کمی منتقد بودند در نظامش جایی نداشتند. در نظام شاهی جایی برای مخالف جدی باقی نماند و همین امر بود که او را به سراشیبی برد.  با ضدیتی که به طور بینادی با دیگری و نیرویی که به غیر از شاه می اندیشید، شرایط سقوط نظام سلطنت فراهم شد. محور شدن شاه و نظریه شاهی با تعبیر محمدرضا شاهی تا شاه عباس یا داریوش کبیر و امثالهم زمینه های نابودی نظام شاهی فراهم شد. محوریت تام و تمام یافتن نظام شاهی و شخص شاه و درکی که شاه و اطرافیانش از ان پیدا کردند دیگر صدایی به جز صدای خودشان که به واسطه درباریان بوروکراتش بازخوانی شده بود، شنیده نمی شد. همه آنچه که گفته و شنیده می شد آشنا بود  و غریبه ای در ان وجود نداشت. ادامه راهی که شاه برای بقای خود و نظامش فراهم کرده بود با تک صدایی خطرات بسیاری توام شد.  شاهی که قصد داشت تا ایران و ایرانیان را به دروازه های بلند تمدن بشری برساند دیگر نه می توانست و نه فرصت شنیدن سخن مخالف را داشت. او برای تحقق پروژه بینادی و فراگیرش تحت عنوان ورود به تمدن ایرانی که رسانه ای هم شده بود و در ضمن با هویت پهلوی او هم گره خورده بود، دیگر نیازی به تآمل نداشت. او می بایستی هر چه سریعتر حرکت می کرد و به کسی گوش نمی داد که نداد. او فقط می توانست با همراهان و همصداهایش همصدا شده  و سخن های موجود را که خود اساس آنها بوده  را تکرار کند تا در نهایت دروازه سازی تمدنی محقق شود.

در اینکه چرا  شاهی که بعد از بحران شهریور ۱۳۲۰ بقدرت رسیده و در کمتر از یک دهه به بحران دیگری وارد شده بود، اینقدر ساده نگر و خودفریبی  شد و از شنیدن صدای دیگری غافل گردید، روایت های متعددی وجود دارد. اینکه کسی که از درون صدا و حادثه و بحران درآمده است چگونه می شود که کمتر از یک دهه دیگر صدای دیگری منتقد را نمی شنود و اگر هم صدایی در قالب گزارش بسیار محرمانه در قالب جملات مبهمی می بیند، نیاز به تآمل جدی است. از میان مجموعه عوامل و شرایط من فقط به دو مورد و علت نزدیک اشاره می کنم که به لحاظ تاریخی تکرارپذیر شده  است:  (۱) تلاش در ارائه یک روایت از مدیریت و حکومت و نظام شاهی اولین دلیل فروپاشی شاهی می باشد. غلبه گفتمان شاهی اساس فساد در رژیم پهلوی است. زیرا این گفتمان که از طرف رضاشاه و شاه پرستان او به ارث رسیده است هیچ عنصر غریبه ای در ان وجود ندارد. هر چه هست عناصر هماهنگ و همراه است. ملیت همراه با تمدن باستانی، شاه همراه با اهورامزاد، دروازه تمدن جدید در ادامه تمدن باستانی، رضاشاه در تعامل و تقابل با آتاتورک، نوگرایی فرهنگی همراه با توسعه اقتصادی، و … همه عناصری همراه و هماهنگ گفتمان شاهی هستند. در این گفتمان جایی برای حضور رقیب وجود ندارد. رقیب یا مرده است یا در حال مرگ است. در جهان ایرانی شاهی شده رقیبی دیده نمی شود. هر چه هست ارتجاع و مارکسیسم اسلامی است.  (۲) دومین دلیل خودفریبی شاه و نظام او، نوع کسانی که به عنوان افراد همراه شاه و ملکه در دربار و سفر و خلوت انتخاب شده و مدعی سر و سامان دادن به گفتمان شاهی بودند. همه کسانی که در دربار و همراه شاه بودند می بایستی شبیه به شاه باشند تا متفاوت از او. این اصل اساسی است که در انتخاب افراد همراه حاضر و غیر حاضر در نظام شاهی رعایت می شد. این اصل شاید در یک گام درست باشد ولی در دراز مدت خطایی استراتژیک بود که نتیجه آنهم بعد از یک دهه نشان داده شد. اگر افراد بکار گرفته شده تا حدودی از مابقی متفاوت بودند که امکانی برای حضور بخشی کم یا زیاد از گفتمان رقیب  در حیات شاهی فراهم شده و اختلال در زیست راحت و آرام شاه و اطرافیان می شد. فقدان حضور گفتمان   رقیب در دربار و فضای اندیشه ای  و عملی شاهی در مرحله آغازین می توانست منشا زحمت و دردسر باشد، ولی در نهایت منشا بدفهمی و خودفریبی و بدفهمی اوضاع باشد که اینگونه شد.

اینکه شاه در مقابل اولین سوال و شبهه در مورد نظام سیاسی که او رئیس آن است، احساس بی اطلاعی می کند و با اصراری که سوال کننده در وجود اعتراضات مردمی قرار می گیرد به انکار اقدام می کند. او مدعی می شود وقتی در جامعه ای که اصل و اساس شاه و گفتمان شاهی است جایی برای دیگری نیست و اگر هم کسی و گروهی هست به زودی نابود خواهند شد. این نوع تعبیر کنایه از برخورد حذفی با مخالف از طرف نیروهای در اختیار است. شواهد نشان از این دارد که وقتی شاه از سفر به ایران بازگشت، برخورد با معترضین و مخالفین شدت یافت.

 

۲-      سوالی که پیش می آید این است که او از شرایط جامعه مطلع می شده و این سخنان را برای حفظ روحیه حامیان خود گفته یا اینکه چنین تصویری برای او ایجاد شده است؟

 

نه تصور او از جامعه ایرانی همان بود که در کلماتش دیده شد. او باور به این داشت که کشور ایران با محوریت حوزه سیاست و دولت و شاه رقم می خورد و خارج از این حوزه ها نیز دیگر شرایط و موقعیت و فضایی وجود ندارد. مردم ایران که شاه دوست معرفی شده بودند دیگر نمی توانستند به جز آنچه که شاه و اطرافیانش در مورد کشور و فرهنگ و ملت تعریف کرده بودند کاری و اندیشه دیگری داشته باشند. نمی گویم شاه و اطرافیانش دچار خودخواهی و خودپسندی صرف شده بودند که شده بودند، اما آنها تصور کرده بودند که در کشور ایران حیاتی به جز حیاتی که شاه به آنها عطا کرده است،‌وجود ندارد. از نظر آنها هر آنچه که می تواند باشد  و هست،‌ همانی است که شاه بعد از بازگشت طلایی از خارج در اعتراض به حضور گفتمان رقیب (گفتمان ملی کردن نفت) ارائه داده است. از نظر او اگر هم حادثه ای وجود دارد ریشه در گذشته گرایی افراد و گروهها، حضور  بیگانگان، کمونیست ها و مرتجعین دارد. شاه و اطرافیانشان مدعی بودند که رضاشاه در مرحله اول حیاتش، ایران را از تجزیه شدن نجات داده و با همت و صلابت از ایران کشوری متحد ساخته است.  محمدرضا شاه نیز ایران را از افتادن به دامن انگلیس، روسیه و ارتجاع نجات داده و آنرا در مسیر توسعه و تمدن قرار داده است.  در این صورت دیگر مشکلی برای ایران وجود ندارد. سرکوب مخالفین در حوزه های متعدد هم تمام شده و مردم می بایستی شاکر شاه و ملکه باشند که هستند.

از نظر شاه و اطرافیانش آنچه که موجب دل ناگرانی مردم ایران بوده است به پایان رسیده است. دیگر خطری از طرف کمونیسم نیست. زیرا کمونیست های ایرانی در طول دو دهه گذشته یا از ایران خارج شده یا به دلیل آگاه شدن از جریان توسعه و عدالت توبه کرده و در سازمانهای دولتی و غیر دولتی مشغول به کار هستند. مدعیان ارتجاع که قصد بازگردان ایران به گذشته را داشتند نیز که بیشتر نابود شده و عده ای هم در تبعید به سر می برند. در نتیجه این تصور در نزد شاه وجود داشت و از طریق رسانه به مردم منتقل می کرد که دیگر مشکلی و خطری وجود ندارد و تنها راه ماندن ارتباط با جامعه جهانی است. اگر به دلیل سابقه فرهنگی مردم  ایران دین و اسلام را می خواهند مشکلی نیست.  شاه ایران خود  کمربسته امام رضا می باشد و فرزندان او هم اسامی ترکیبی بزرگان دین را دارند. محمدرضا و علیرضا دو نمونه مهم دینداری شاه و ملکه می باشد. از طرف دیگر روحانیت دربار هم مدافع شاه می باشند و ترویج آئین اسلام در ایران در مساجد آزاد است. مردم می توانند نماز بخوانند و روزه بگیرند و به زیارت خانه خدا و زیارت امام رضا (ع) بروند. پس مشکلی که مدعیان ارتجاع در ایران داشتند نیز برطرف است. اینکه گفته می شد ایران دچار بی دینی شده است امری خطا می باشد.  

از نظر شاه و ملکه و دیگران همراه جامعه ایرانی مشکلی که گفته می شود ندارد. مشکلات اصلی ایران به عقب ماندگی در دست یابی به تمدن است. در این راه باید کاری کرد. بدین لحاظ است که اعزام دانشجو به خارج، تاسیس مراکز علمی و تحقیقاتی، واردات کالا و صنعت، تغییر رویه های زندگی، ترویج فرهنگ مدرن و مخالفت با سنت گرایی گام های بزرگی است که برای گذر از دوره حاضر به دوره بعدی که نامش تمدن بزرگ شاهی است، برداشته شده است. بدین لحاظ جامعه ایرانی زمان شاه تابعی از تصمیم گیری و تصمیم سازی شاهی است. جامعه ایرانی هم شاهی است و در ان تفکر و رویه های پهلوی جاری و ساری است. اصلا جامعه ایرانی به زعم شاه و اطرافیانش نمی تواند به غیر از این باشد. … خود شاه الگوی بزرگان است و ملکه الگوی زنان مدرن و مادر شاه الگوی مادران و خواهر شاه الگوی زنان میانسال و برادر شاه الگو جوانان و پسر شاه الگوی جوانان و نوجوانان و دختر شاه الگوی دختران و … بدین لحاظ همه نوع الگو در یک خانواده برای حیات جامعه ایرانی وجود دارد. جایی هم که نارسایی هست از طریق دختر شایسته و زن شایسته و مرد شایسته واستاد شایسته و نمونه و …. مشکلات سامان می یابد.

۳-      رییس حکومت پهلوی در همان مصاحبه، در پاسخ به اینکه به شاید بیماری خودشیفتگی دچار است و صدای مخالفان را نمی شنود پاسخ می دهد «مه فشاند نور و سگ عو عو کند». این دسته بندی جامعه و«سگ» پنداشتن مخالفان، حاصل چه دیدگاه جامعه شناسی است؟

  نیروی مخالف را به سگ و صدای اعتراض او را به عو عو تشبیه کردن با وجود اینکه ریشه در خودشیفتگی شاه و اطرافیانش دارد،  نشان از ساده سازی امور نیز می باشد.  شاه هم برای کم اهمیت دادن به مخالفان از این عبارت بهره گرفته است. حاکم عالم و فهمیده کسی است که کمترین مخالف و مخالف خوانی را مهم جلوه دهد. اینکه شاه مخالفان را به سگ تشبیه کرده است نشان از غرور از یک طرف و ناتوانی در فهم واقعیت جاری جامعه اش از طرف دیگر است.  شاه ایران از زمانی که مخالفان را به مسخره گرفت و آنها را ناچیز جلوه داد دوره سراشیبی اش را آغاز کرد. به نظر من زمانی که شاه ایران با مصدق می جنگید در حیات بود و به همین دلیل هم توانست از بحرانی که برایش فراهم شده بود به هر شکل و صورت که ممکن بود، حتی با کمک گرفتن از آمریکا و انگلیس، نجات یابد و سلطنت را بازیابد. ولی از زمانی که مخالفش را سگ خواند، دچار انحطاط شد و مخالف را ندید. در زمان حاکمیت مصدق، شاه می دانست که مصدق با او همراه نیست. ضمن اینکه او را به هر شکل و صورتی که بود نخست وزیر خواند و بر علیه او اقدام کرد. به دلیل که او را مهم می دانست اقدام مهم (کودتا) علیه او انجام داد. اگر او را کم اهمیت می دانست از دیدن قدرت او ناتوان می شد و دچار سقوط زودتر می گردید. آنچه که بر سر شاه آمد نادیده گرفتن رقیب و مخالف یا کم اهمیت شمردن آن بود. اگر او اینبار هم با آگاهی دشمن و مخالفش را جدی می گرفت نظامش دچار سقوط نمی شد. نظام او دچار تغییر می شد ولی سقوط نمی کرد.

 

۴-      اگر جامعه ایران تا اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰، هنوز دو قطبی نشده بود و امیدهایی برای «سلطنت» به جای «دیکتاتوری» وجود داشت، این مساله در سه سال آخر عمر پهلوی به یک دو قطبی کامل تبدیل شد. سرعت دو قطبی شدن جامعه به چه دلیل بود؟

     جامعه ایران از زمانی که همه توجه ها بر دولت و نظام سیاسی بود، دو قطبی شده بود. همه جریانهای انتقادی و اعتراضی و دوگانه بینی و دوگانه گرایی در ایران از دهه ۱۳۴۰ آغاز نشده است، جریانها در این دهه خودنمایی کرده است. جریانها در دهه­های قبلی آغاز شده بود.  زمان بروز دوگانه گرایی و قطبی شدن در ایران به زمانی بر می گردد که  تصمیم گیری های مهم بی اعتنا و  جدای از حیات اجتماعی و فرهنگی آغاز شد. در زمانی که روشنفکران جامعه و رجل و بزرگان و سرمایه های فرهنگی و اجتماعی نادیده گرفته شدند. رضاشاه فکر می کرد همه مشکلات نظامی که او در اختیار دارد ریشه در رژیم قاجاریه است. او برای ساختن نظام سیاسی اش چاره ای به جز تکیه زدن به این سرمایه نداشت. به میزانی که این سرمایه را همراه داشت توانست ایران را از بحرانهایی که در پیش داشت برهاند. اما زمانی که احساس بی نیازی به این سرمایه کرد دچار افول شد. افول او خیلی زودتر از افول پسرش شکل گرفت. محمدرضا شاه هم زمانی که از دست رجل ساخته شده در ایران اعلام خستگی و ناراحتی کرد دچار افول شد. البته افول محمدرضا شاه کمی بیشتر به درازا کشید. زیرا سرمایه های فرهنگی و اجتماعی موجود در دوره او بسیار بیشتر و متکثرتر از دوره پدرش بود. در این دوره او با چرخشی سریع توانست از تکیه زدن به رجل ایرانی که سابقه ای تاریخی – حداقل نیم قرنی – داشتند به نیروهای تازه تولید شده ایرانی در داخل و خارج از کشور بزند. از دهه ۱۳۴۰ به بعد است که محمدرضا شاه از نسل قبلی تبری می جوید و دست به سوی نیروهای جوان می کند. به طرق گوناگون این نیروی جدید را بکار می گیرد و همه کارها را به آنها می سپارد. این چرخش محمدرضا شاه زمینه اصلی سقوط او شد.  شکل گیری دوقطبی جدید بین نیروهای سنتی و با سابقه جامعه که تجربه انقلاب مشروطه و نوسازی رضاشاهی و حل مشکلات و بحرانهای بزرگ ایران را داشت با نیرویی که تازه به دوران رسیده بود و با چاکرم و نوکرم به امکانات بسیاری رسیده بود شروع شد. این دوگانگی به اشکال گوناگون در دوره محمدرضا شاه خودنمایی کرد و در نهایت فضایی برای ظهور گفتمان رقیب و معترض به هر دو نیرو را فراهم ساخت.   

 

۵-      برخی بی توجهی های اقتصادی به جامعه را دلیل سقوط شاه می دانند. برخی بسته بودن فضای سیاسی و ظلم به منتقدان را پاشنه آشیل حکومت وقت ارزیابی می کنند و در مقابل، بسیاری می گویند که وضعیت اقتصادی مطلوب بود اما شاه خود را با نیازهای روز جامعه وفق نداد. آیا دادن امتیازات اقتصادی به مردم در آن مقطع و اعلام موضوعاتی مانند انقلاب سفید، می توانست جامعه ایران را اقناع کند؟

همانطور که اشاره کردم مشکل محمدرضا شاه در جای دیگری بود و او به واسطه فضایی و نیرویی دیگر ضربه خورد. نه دارندگان امکانات و نه محرومان در شکل دهی انقلاب نقش افرین بودند. از نظر من تنها شرایطی که محمدرضا شاه برای گذر کردن از دوره کهن رضاشاهی و ادامه آن با برخورد با نیروهای سنتی و دور دادن به نیروهای جدید فراهم ساخت،‌زمینه مناسبی برای شکل گیری نیروی جدیدی فراهم ساخت که کسی توان درک انرا نداشت. این نیرو در متن جامعه شاهی زیست کرد ولی به گفتمان آن علاقه ای نداشت. این نیرو در مسجد و حسینه نماز خواند ولی به آخوند رسمی اعتنایی نکرد. این نیرو در دانشگاه در نزد انتخاب شدگان نظام شاهی درس خواند ولی به درس و مشق او بی اعتنا شد. این نیرو از جریان واردات و صادرات کالای رسمی در بازار ارتزاق می کرد ولی نه قواعد اقتصادی رسمی را رعایت می­کرد و نه نظام مالیاتی را تن داد و در عوض به  سخن دیگری گوش فرا داد و با تعطبلی بازار انقلاب اسلامی را ممکن تر ساخت.  

۶-      شاه در پاییز همان سال می گوید که «صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است». چرا فکر می کرد که سخنانی از این دست می تواند جامعه را آرام کند. چرا جامعه به این گونه اظهارات روی خوش نشان نداد؟ ناشی از بی اعتمادی بود یا خشم؟

شاه یکبار دیگر در زمان وقوع نهضت ملی نفت با قبول موقت و حیله گرانه نهضت و پذیرش نخست وزیری مصدق فرصت توطئه و نیرنگ را فراهم ساخت. او یکبار دیگر زمان و فرصت در مدیریت شرایط را طلب می کرد. ولی به دلیل این که نیروهای شکل گرفته در ایران خارج از فضای رسمی بود و او آشنایی کافی و لازم نسبت به این نیروها را نداشت، خواسته او بر خلاف انتظار به نیرویی انقلابی در بحرانی تر شدن جامعه و نزدیک تر شدن انقلاب انجامید.  او در اصل صدای انقلاب را نشنیده بود. او صدایی نشنیده بود. صدای انقلاب که یکباره مطرح نشد. صدای انقلاب در دورانهای گذشته و حوادث گذشته و ظلم های دهه های گذشته جاری بود. اینبار شاه از سر ناچاری و برای چاره سازی اظهار به شنیدن صدای انقلاب شد. او تصور می کرد با این بیان و دعوت می تواند در صفوف انقلاب تعارض و تفرقه ایجاد کند. در حالی که شرایط مخالف انتظار او شد.  شنیدن صدای گریه شاه رمز اصلی فروپاشی نظام او شد و از ان زمان به بعد بود که شعار مرگ بر شاه بلندتر گفته و شنیده شد.

 

۷-      بارها شنیده ایم که برخی سیاسیون، این جمله را تکرار می کنند که «جامعه از نخبگان خود جلوتر است». آیا این گزاره می تواند درست باشد؟ شاه به این مساله باور نداشت؟

من نمی گویم که در انقلاب اسلامی مردم حاضر نبودند. مردم به طور جدی حاضر بودند. اما مردم در آخرین مراحل انقلاب حاضر شدند و با حضور همه مردم انقلاب محقق شد. حضور مردم به طور فراگیر به منزله پایان یافتن انقلاب اسلامی بود.  کار اصلی انقلاب اسلامی به واسطه نخبگان سر وسامان یافت. همان نخبگانی که مورد بی مهری و بی اعتنایی قرار گرفته بودند. همان نخبگانی که شاه بعد از دهه ۱۳۴۰ به قصد نابودی آنها جریان حرکت اجتماعی و سیاسی کشور را تغییر داد و با فشار و زور بسیار به تولید گفتمان جدیدی اقدام کرد. نخبگانی که شاه قصد عبور از انها را داشت با تامل بیشتر درباره خود و جامعه شان راهی دیگر ابداع کردند و اساس انقلاب اسلامی را پایه ریزی کردند. نخبگان ایرانی بی اعتنای به گفتمان رسمی تمدن مدار شاهی به طرح گفتمان فرهنگی دینمدار اقدام کرده و در ان به جای شاه و سلطان و تاریخگرایی میل به اخلاق و برابری و عشق به دیگران و حمایت از مظلوم توجه کردند. شاه اتفاقا بیش از همه متوجه توده و مردم بود. مردم را انطور که می خواست می دید و دعوت به حضور می کرد و مردم هم به حضور می رفتند ولی سخن او را درک نمی کردندو با هر نوع حضوری افشاگری شروع می شد. مردم مخاطب شاه بودند ولی سخنی و پیامی رد و بدل نمی شد. زیرا نیرویی که می بایست به تفسیر پیام ها اقدام کند در قالب نخبگان جامعه جدا و دور شده از گفتمان رسمی شاهی قرار گرفته و در جهت تئوریزه کردن گفتمان دیگری بود. اتفاقا این گفتمان هم مردمی بود و هم نخبه گرایانه. به همین دلیل بود که انقلاب اسلامی امکان تحقق سریع و با زمان کمتر را یافت.

 

۸-      سرعت تحولات در روزهای بعد از انقلاب و به ویژه در دهه اخیر تحت تاثیر افزایش جمعیت نخبه، ارتباطات جهانی، سرعت ارتباطات داخلی و … با افزایش محسوسی مواجه بود. آیا جامعه ایران در آن روزها هم تحول پرشتاب داشت؟ شاه و دربار این تحولات را می شناختند؟

حجم جامعه تحصیل کرده ایران در طول چندین دهه قبل از انقلاب رشد سریعی داشت. علت اصلی ان هم به آموزش عمومی و آموزش رایگان دهه ۱۳۵۰ بر می گردد. البته ارتباط با جامعه جهانی و توسعه رسانه های جمعی و رفت و آمد بین ملل و کشورها نیز در این زمینه موثر بوده است. همین عوامل زمینه ساز تغییر جامعه و توسعه فضای جدید اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شد و نیروی حاضر در ان امکان طرح گفتمانی دیگر را یافتند. این فضا خارج از اراده و قدرت دولت و نظام سیاسی رقم خورد و ساز و کاری مستقل از حوزه رسمی یافت. به نظر می آید این شرایط بعد از انقلاب اسلامی نیز تکرار شده است. نقشی که نظام جمهوری اسلامی درتوسعه فضای اجتماعی داشته است، زمینه مناسبی در فراگیری گفتمان فرهنگی و اجتماعی مدرن شده است.  اانچه  که قبل و بعد از انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوسته است نتیجه ناخواسته برنامه های توسعه ای رسمی می باشد. اگر آموزش عمومی اصل می شود و استفاده از رسانه های جمعی و عمومی آزادانه و بی هزینه و همه جایی می شود  و اگر ترکیب جمعیت کشور به دلیل امکان فراهم شدن در مهاجرت تغییر می کند و …. جامعه ای جدید بروز کرده و مردمانی با خواسته هایی جدید شکل می گیرد. به طور قطع برنامه ریزان هر دو دوره از وقوع این شرایط بی اطلاع بوده اند. انچه که به وقوع پیوسته است نتیجه ناخواسته فعل رسمی و مدیریت شده توسعه ای قبل و بعد از انقلاب اسلامی بوده است.

 

۹-      جامعه شناسان آن مقطع به ویژه آنهایی که به حاکمیت وقت تعلق خاطرداشتند، تصویر درستی از جامعه ایران در برابر شاه خلق نمی کردند؟

اتفاقا جامعه شاسان رسمی و مرتبط با نظام سیاسی پژوهش هایی در مورد نتایج برنامه های توسعه ای انجام داده و نتایج آنها را به مدیران گوشزد کرده اند. از قدیم گفته شده است که این نوع گزارشها به صورت محرمانه تولید شده و به طور محرمانه خوانده شده و به دلیل محرمانه بودن یاتفه ها از اعمال سیاستی برای گذر از بحران احتمالی اجتناب شده است. بعضی از جامعه شاسان قبل از انقلاب مانند جامعه شناسان بعد از انقلاب این گلایه را داشته اند که نتایج تحقیقات آنها در بایگانی به طور محرمانه نگاهداری شده و کمتر وارد دستور کار برای سیاستگذاری شده است. 

۱۰-  حساسیت های جامعه در دهه ۵۰ چقدر تحت تاثیر مبارزان و رهبر فقید جمهوری اسلامی بود؟ یعنی نقش آنها در شکل دهی باورهای جامعه تا چه حد پررنگ بود با توجه به اینکه هجمه رسانه ای و تبلیغات دروغین بر ضد منتقدان، پرحجم بود؟ اینکه بتوان جامعه را تحت تاثیر تبلیغات دروغین قرار داد ، باور شاه بود؟

حضرت امام خمینی (ره) کسی است که قبل از اینکه به رهبری جریان انقلاب اسلامی که در دهه ۵۰ برسد و در یک فرایند تعاملی و فراگیر محوریت قرار گیرند خود و یارانشان محل حدوث جریان و نهضت پانزده خرداد ۴۲ بوده اند. نگاه و جریانی که به ایشان مربوط است  تاریخی تر از حوادث دهه ۱۳۵۰ می باشند.  بدین لحاظ است که تصویر غیر رسمی و ضد گفتمان حاکم شاهی انتخابی به واسطه مردم همان است که حضرت امام (ره) مطرح کرده بودند. آنها به سادگی به سراغ تجربه قبلی با محوریت روشنفکران و روحانیت رفته و بدون زحمت بسیار با اتکاء به آن راه ناتمام را تمام کردند. به دلیل گسستی که در جامعه ایرانی با محوریت شاه در دهه ۱۳۴۰ شکل گرفته بود گفته شده های شاه و نظام او به ضد خود تبدیل می شد و بدون کمترین زحمتی به نفع نهضت می انجامید. هر نوع حضور جمعی شاه منشا بروز نقدهای بسیاری می شد. چرا؟ همانطور که اشاره شد نیرویی که در فضای ایجاد شده بین دو قطب سنتی مانده از رضا شاه و قطب ساخته شده به واسطه محمدرضا شاه امکان حضور و فعال شدن دیگران جدید ضد هر دو قطب را ممکن کرد و حوادث آتی را به دست آنها رقم زد. این نیرو بود که بی اعتنای به تلاش هر دو قطب راه خود رفت و نیروی خود را ساخت و از همه ظرفیت های جاری و مناسب استفاده کرد و در شرایط مناسب ضربه اش را وارد کرد.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

ترجمه و جامعه شناسی ایران

برای شناسایی وضعیت علوم اجتماعی و جامعه شناسی در ایران یکی از راههای عملی و ممکن بررسی وضعیت ترجمه و مترجمان است. اینکه اولین ترجمه در این حوزه کی صورت گرفته و آخرین در چه زمانی، اولین مترجم کیست و آخرین چه کسی خواهد بود، و اینکه ترجمه در مقایسه با تالیف چه سهمی در توسعه جامعه شناسی در ایران داشته است و در نهایت میزان معرفت جامعه شناختی که از طریق ترجمه در مقایسه با تالیف و تحقیق وارد این حوزه شده است، موضوعاتی است که مقدمه مناسبی در داوری جایگاه و سهم هر یک از مترجمان چه قدیمی و چه جدید در طرح و توسعه جامعه شناسی می باشد. زیرا داعیه اصلی که در این یادداشت وجود دارد، سهم آفرینی بسیار مهم و بزرگ مترجمان در طرح و فراگیری جامعه شناسی ایرانی است که با نگاه اداری حاکم بر این حوزه شرایط بررسی و تقدیر از آنها را ممکن نکرده است. این نگاه متاسفانه موجب شده تا همکاران دانشگاهی که به ترجمه آثار علمی اقدام کرده اند برای ارتقاء و ماندن در نظام دانشگاهی، ترجمه را رها کرده و به تحقیق و تدریس اموری بپردازند که احتمالآ دیگران توان و امکان بهتری در انجام آن را دارند.

رابطه ترجمه و تالیف:
از قدیم در میان اصحاب علوم اجتماعی و به طور خاص در میان جامعه شناسان ایرانی بحث و گفتگو در مورد اهمیت و جایگاه ترجمه و مترجمان و رابطه آن با پزوهش و پزوهشگران وجود داشته است و کمتر راهی برای برون رفت از مشکلات فی مابین بدست آمده است. دو نوع داوری از طرفین نسبت به یکدیگر صادر می شده است: مولفان و مدرسان و محققان مدعی برتری کارهایشان در مقایسه با کارهای مترجمان علوم اجتماعی بوده و در نتیجه این اصل را مطرح می کردند که ترجمه کاری علمی نیست. با این نگاه است که در مجموعه ارزیابی های به عمل آمده در علوم اجتماعی برای ارتقاء و رتبه دانشگاهی کمترین امتیاز به ترجمه مقاله و کتاب اختصاص داده شده است. یک کتاب ترجمه ای حدود یک امتیاز می گرفته است در حالی که تالیف مقاله در حد ده صفحه یا کمتر در مجموعه مقالات سمینار می توانست دو امتیاز کسب کند. همه می دانند تالیف یک مقاله و چاپ آن در مجموعه مقالات سمینار کاری است بس ساده تر از ترجمه کتابی از مجموعه کتب علوم اجتماعی. از طرف دیگر، مترجمان هم مدعی اند که کارهای تالیفی موجود از طرف محققان و مولفان چیزی نیست به جز بازنویسی ترجمه های صورت گرفته.
از طرف دیگر، در این نوع داوری در مورد کارهای انجام شده، به کارهای پزوهشی و تحقیقاتی نیز توجهی نمی شود. زیرا اگر از درون نوع خودزنی نسبت به مترجمان و نقش آنها وجود داشته است، از بیرون نسبت به نتایج کار جامعه شناسان که به صورت گزارش تحقیقاتی یا داوری است با بی انصافی روبرو می شویم. ریشه اصلی این نوع داوری به نوع سازمانی و روابط درونی اصحاب علم و دانش برمی گردد. برای نجات نیازمند به بازنگری در روابط بین فردی و درون سازمانی هستیم.

مشکل اصلی در جامعه شناسی
در علوم اجتماعی و جامعه شناسی صورت های متعدد از منازعه بین فردی و گروهی و حوزه ای وجود دارد. یکی از این منازعه ها به ساحت ترجمه و تالیف و پزوهش بر می گردد. هر یک از انواع منازعه ها ساز و کاری مستقل دارد. اصل این است که منازعه هایی که در میان اصحاب علوم اجتماعی آغاز شده و به این زمان نیز پایان نمی یابد، ریشه ای تاریخی دارد. برای دقت در بحث بهتر است به مشکلات و منازعات موجود در درون علم که مرتبط با ترجمه است، برگردیم. این سوال مطرح است که “اساس دعوا در کجاست؟” برای فهم بینان این نوع دعوا در میان اصحاب علوم اجتماعی در ایران لازم است کمی به عقب برگردیم. باید به زمان آغازین شکل گیری علوم اجتماعی در ایران برگردیم. دکتر غلامحسین صدیقی در جامعه شناسی و دکتر مهدی امانی در جمعیت شناسی و دیگر موسسان علوم اجتماعی که از اصلی ترین افراد نسل اول می باشند یا به ترجمه و تالیف کتابی اقدام نکرده اند یا در صورت وجود منبعی از آنها بیشتر کار تالیفی بوده است. آنها به گونه ای در این علم تازه وارد عمل می کرده اند که گویی همه دانش اجتماعی را در اختیار دارند و همه زوایای آنها را شناخته و نیازی در ارائه مطالب از طریق ترجمه و بازگردانی آنها از زبانهای فرانسوی و آلمانی به فارسی نمی دیدند. نگاه تکبر آمیزی که از حوزه سیاسی بدست آمده بود در حوزه علم نیز مطرح و در تمام سطوح سازمانی این حوزه جاری و ساری شد. جالب نیست که با همه زحماتی که موسسان این علوم در راه اندازی سازمانی در ایران کشیده اند به لحاظ محتوایی تلاش جدی صورت نداده اند. کدام کتاب ترجمه ای و تالیفی بسیار مهم به نام بینانگذاران علوم اجتماعی در ایران وجود دارد. تنظیم جزوه ای یا تالیف کتابی مقدماتی در مورد جامعه شناسی، مردم شناسی، جمعیت شناسی و تعاون و دیگر حوزه های علوم اجتماعی که نمی تواند به توسعه این علوم در ایران کمک کند. ترجمه کتابهای موسسان جامعه شناسی در ایران که می توانست با دست این افراد یا با راهنمایی و هدایت این افراد در ایران صورت گیرد، مورد بی اعتنایی قرار گرفت. هر کسی که وارد این علم شد مجاز به ارائه درک و روایت خود از علوم گردید. زمان بس طولانی و غریبی بر جامعه شناسی گذشت. به نظر می آید حدود چهار دهه این علوم بدون ترجمه و معرفی منبع اصلی و کلاسیک که به دست موسسان علوم در غرب تهیه شده بود، در ایران معرفی شد. همه افراد کنت را می شناختند ولی نمی دانستند که کنت چه کرده است. همه می دانستند که کنت موسس جامعه شناسی و فلسفه و سیاست اثباتی است. ولی کمتر کسی می دانست که جامعه شناسی، سیاست، و فلسفه اثباتی چیست و چه تناسبی این نوع معارف با نظام اجتماعی و فرهنگی ایرانی دارد. همه سن سیمون شناس بودند، همه هگل شناس بودند، همه مارکس شناس شدند ولی نمی دانستند که تعبیر آنها در مورد عقل مدرن، چامعه مدرن، و فرهنگ معاصر چیست. زمانه بسیار غریبی بود.
البته ممکن است که در میان موسسان نیز این درد و رنج مطرح بوده است. ولی برای حل این مشکل و درد تلاش جدی صورت نگرفته است. حداقل می توانست تلاشی در تاسیس سازمانی که به ترجمه متون کلاسیک بینجامد، منجر شود. نسل دومی ها تا حدودی به داد این علوم رسیدند. آنها دیگر نمی توانستند با تکبر از اینکه موسس می باشند و به دلیل اینکه به اجبار از حوزه سیاست به علم آمده اند (تبعید شده اند)، از انجام این کار شانه خالی کنند. آنها می بایست که از خود اثری به یادگار باقی بگذارند. آنها می بایست برای رفع نیازی که مطرح است تلاش سازمان یافته ای صورت دهند. زیرا هم درد و مشکل در جامعه شناسی به روشنی دیده می شود و هم دوره تآسیس این علم به سر آمده و تا حدود زیادی بر جمع مدافعان و مخالفان این علوم افزون شده و صف بندی بزرگی در جامعه و نظام دانشگاهی شکل گرفته است. اگر در دوره گذشته فقط یک گروه آموزشی در جامعه شناسی وجود داشت، در زمان حال گروههای آموزشی متعدد شکل گرفته و بسیاری تحت عناوین استاد و پژوشگر و محقق در آن مشغول کار می باشند. در کنار مجموعه گروههای آموزشی، مراکز تحقیقاتی شکل گرفته و در علوم اجتماعی ایران نیز موسسه ای هم برای انجام تحقیق ومطالعات اجتماعی تاسیس شده است. در این راستاست که تالیف کتاب و جزوه و مقاله و ترجمه منابع مرتبط با حوزه ها و انجام پزوهش اهمیت می یابد. وارد شدن تحقیق و پژوهش تا حدود زیادی موجب شده است تا دغدغه های اصلی و اولیه تعیین جایگاه علم و سخن و مقاومت در نوع حضور آن، به کنار گذاشته شود و افراد و صاحبان مدرک و تخصص وارد شده ها به عنوان نسل دوم از این مجموعه به تحقیق و پزوهش بپردازند. با توجه به این شرایط است که ارائه روش های تحقیق و آشنایی با تجربه پروهشی دیگر کشورها به جای معرفی اثار مهم علوم اجتماعی از طریق ترجمه محوریت یافت. ضرورت تحقیق و مطالعه به واسطه جامعه شناسان در ایران بدون اینکه سنت فکری و نظری خاصی سامان یابد، بیراهه ای جدید شکل گرفت که تا کنون نیز ادامه دارد. با وجود اینکه عده ای این جریان را مفید و مهم دانسته اند ولی در نگاهی کلان و تاریخی می توانیم که سهم موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را در جریان ساماندهی علوم اجتماعی که معطوف به معرفی منابع و متفکران کلاسیک بود، با نگاهی انتقادی مورد داوری قرار دهیم. به نظر می آید کارهای صورت گرفته اگر بر اساس سنت فکری خاصی دنبال می شد اثرگذاری بیشتری داشت.

جایگاه مترجمان اصلی در جامعه شناسی
دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که مصادف با حیات نسل دومی ها در جامعه شناسی ایران است، هنوز صدای تکثر گرایی نظری و توسعه فضای های متعدد جامعه شناسی در آمریکا و اختصاصی شدن جامعه شناسی اروپایی دامن زده نشده بود. زیرا تالکوت پارسنز به عنوان چهره اصلی جامعه شناسی مطرح شده و بر اریکه قدرت جامعه شناسی سوار بود. او ضمن اینکه بر گرده بینانگذاران سوار بود، خود هم صورتی از بنیانگذاری یافته بود. زیرا او مدعی جامعه شناسی نظم با روایت آمریکایی اش تحت عنوان نظریه کارکردگرایی ساختاری بود. اما در حاشیه شکل گیری این جامعه شناسی، زمینه های گرایشهای متنوع نظری در جامعه شناسی فراهم می شد تا اینکه در دورانی کوتاه بعد از مرگ او ظهور همه جانبه یافت. تکثری که در جامعه شناسی دنیا امروز دیده می شود بعد از کاهش قدرت پارسنز یعنی از دهه ۱۹۷۰ به بعد است. در این زمان در ایران هنوز درکی از اندیشه تالکوت پارسنز نیست تا چه برسد به جامعه شناسی نظری متکثر. کمتر کسی در این دوره سخن از نظریه های جدیدتر جامعه شناسی در اروپا و آمریکا دارد. گفته شده ها خیلی عام و کلی و به عبارت دیگر بسیار دایره المعارفی است. همه کسانی که از دهه ۱۳۵۰ در جامعه شناسی اشتغال دارند، با رویکرد عام و کلی نگر و دایره المعارفی به تآلیف منابعی تحت عناوینی چون درآمدی بر جامعه شناسی یا مقدمات جامعه شناسی یا جامعه شناسی عمومی یا مقدمات انسان شناسی یا مقدمات جمعیت شناسی یا مقدمات روان شناسی اجتماعی و امثال آن به کار و اندیشه ورزی علمی مشغول هستند. آنها بر این اساس هم آموزش می دهند هم پژوهش می کنند و هم مشاوره می دهند و هم اینکه شرایط ایرانی که روندی به اصطلاح غیرتوسعه ای و بعضا ضد توسعه ای دارد را مورد توجه و بررسی و نقد قرار می دهند.
در دوره ای که در فوق اشاره شد بعضی از مدافعان جامعه شناسی – افراد جامعه شناسی نسل دوم – که کمتر به پژوهش و تحقیق تجربی علاقه داشتند و هم چنان معرفی جامعه شناسی کلاسیک را در ایران ضروری می دیدند، شکل گرفت. این جهت گیری با وجود علاقه و امکانات شخصی به ترجمه کتب اصلی اقدام کردند. از این میان می توان به بعضی از مترجمان جامعه شناس چون باقر پرهام و علی محمد کاردان اشاره کرد. هر دوی این جامعه شناس – البته هر یک به لحاظ تخصص کمی از جامعه شناسی فاصله داشته ولی علاقه آنها به جامعه شناسی از آنها جامعه شناسی حرفه ای ساخته است- توانستند که ضرورت تولید شده در متن علم در ایران را پاسخ دهند. آنها به این وادی وارد شده و هر یک به گونه ای متفاوت به ترجمه متون پرداختند.
استاد مرحوم علی محمد کاردان در حوزه ای که کارش را شروع کرده بود، تا نیمه دوم حیات علمی اش ادامه مسیر داد. او با ترجمه کتاب قواعد روش جامعه شناسی دورکیم و روان شناسی اجتماعی استوتزل منشا شکل دهی به دو فضای عمده در علوم اجتماعی شد. او ضمن توجه به روش تحقیق (نظری) و مباحث روان شناسی اجتماعی امکان بیشتری در سامان دهی پژوهش اجتماعی را فراهم ساخت. تاکید او بر اثربخشی این دو اثر از کاردان شخصیتی نکته سنج ساخته بود و موجب شده بود تا او آثار تولید شده را به لحاظ روشی و به طور خاص ساحت مسئله ای شان مورد داوری قرار دهد. هر چند که کارهای استاد کاردان در توسعه فضاهای مفهومی موثر واقع شد، ولی با این وجود هنوز کار تمام نمی شد و نیازمند به پیگیری مستمر به واسطه دیگران بود. زیرا اگر قرار بود که در ایران جامعه شناسی رشد کند، ضرورت بازگشت به موسسان و کلاسیک ها وجود داشت و هم اکنون نیز این ضرورت خود نمائی می کند. البته کاردان با ترجمه دیگر متون و منابع توانست سهمی مهم در توسعه علوم اجتماعی و به طور خاص جامعه شناسی فرانسوی در ایران بازی کند و از این طریق تعهداتی برای جامعه شناسان نسلهای بعدی طرح کند. باقر پرهام که به طور رسمی خیلی در نظام دانشگاهی مطرح نشد و شانس این را نیافت که با در دست داشتن کتابهایی تحت عنوان درآمدی یا مقدمه ای بر علوم اجتماعی و جامعه شناسی به تفکر واندیشه ورزی بپردازد، شانس بهتر و اساسی تری را یافت. و آن اینکه به ترجمه متون اصلی تر در جامعه شناسی اقدام کند. امروز که بیش از چهار دهه از تلاش او می گذرد بیشتر می توان شانس و فرصت دید. اگر او هم به جمع کارمندان علوم اجتماعی می پیوست نمی توانست کاری یبش از بقیه انجام دهد الا اینکه ساختار شکنی پیشه می کرد.
از پرهام کتابهای متعددی در دست ما می باشد. من به عنوان کسی که بیش از سی سال از دوره دانشجویی تا استادی در جامعه شناسی حاضر بوده ام و افت و خیزهای این رشته را از نزدیک مشاهده کرده ام، می توانم به طور خاص از اثری که ترجمه اول و مهم در جامعه شناسی او تحت عنوان “مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی” سخن بگویم. این کتاب که در دو جلد می باشد و با فاصله به بازار آمد، یکی از متون اصلی علوم اجتماعی و منبع اصلی مطالعه، نقد و بررسی قرار گرفت. این کتاب شانس منبع اصلی نظریه های جامعه شناسی را پیدا کرد و مدرسان بیشتر با کمتر توجه به نوع حضور پرهام و تعلق به کدام گروه حرفه ای در درون نظام رسمی دانشگاهی خوانده شد. از دهه ۱۳۵۰ تا کنون این کتاب مطالعه شده و به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است.
کتاب مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ریمون آرون توانسته است چندین بحث را در حوزه جامعه شناسی نظری برای جامعه شناسی در ایران فراهم کند: (۱) کتاب به واسطه جامعه شناسی بزرگ – ریمون آرون- با نگاهی انتقادی و جامعه شناسانه نسبت به بزرگان جامعه شناسی تهیه شده است. در نتیجه جامعه شناسان کلاسیک – ارسطو، مونتسکیو، مارکس، و بر، زیمل، پاره تو، دورکیم – همراه با ریمون آرون و جامعه شناسی آلمانی در ایران حضور یافته است. (۲) این کتاب به دانشجویان و اساتید نوع و روش معرفی و نقد و بررسی اندیشه متفکران بزرگ را آموزش داده است. (۳) کتاب معیاری در تهیه کتب نظریه های جامعه شناسی شده است. (۴) کتاب در زمان دوگانه گرایی جامعه شناسی ایرانی –مارکسیسم گرایی که بیشتر مشحون با لنینسیم و مائویسم بود و اثباتگرایی که مشحون با تجربه گرایی افراطی بود- فضای توجه به جامعه شناسان کلاسیک و موسس را فراهم ساخت. و (۵) برای کسانی که جامعه شناسی را چیزی بیش از تاریخ اندیشه نمی شناختند فضای تاملی را فراهم ساخت. به آنها آموخت که جامعه شناسی با وجود غولهای بزرگ بحث های عمده و بینادی دارد.
او با موفقیتی که در این زمینه کسب کرد، ترجمه دیگر متون جامعه شناسی را دنبال کرد و توانست سهم بسزایی در ساماندهی منابع اصلی جامعه شناسی داشته باشد. در ادامه توجه پرهام به منابع اصلی، ما تلاش او را در ترجمه کتاب تقسیم کار اجتماعی دورکیم و صور بنیانی حیات دینی دورکیم می بینیم. ترجمه این دو کتاب که معرف دو دورکیم است، بر غنای جامعه شناسی در ایران افزوده است. با وجود اینکه کتاب تقسیم کار اجتماعی در سه دهه پیش به واسطه دکتر حسن حبیبی ترجمه شده و به بازار آمده بود، ولی ترجمه پرهام از این کتاب بر اهمیت دورکیم افزود و فضای داوری در سبک های متعدد ترجمه ای را نیز فراهم ساخت. زیرا در ایران مرسوم شده است که یک ترجمه از طرف یک نفر از یک کتاب هر چند که کتاب بسیار مهم باشد کافی است. این نوع نگاه به کار علمی و به طور خاص ترجمه غلط است. از کتب مهم می توان ترجمه های متعدد داشت. سبک های متعدد در ترجمه و قلم های متفاوت بر فضای مفهومی و اندیشه ای می افزاید. این حاصل جسارتی بود که پرهام در ترجمه کتاب تقسیم کار اجتماعی که قبلا به واسطه دکتر حسن حبیی ترجمه شده بود، برای جامعه شناسی ایران به ارمغان آمد.
از میان کلاسیک های جامعه شناسی ضمن اینکه بر همه بطور یکسان جفا شده است و فرقی بین زیمل و وبر نیست ولی بر مارکس بیشترین جفا شده است. زیرا همه آدمیان از کوچه و بازار تا عرصه مدیریت و کلاس و درس و تریا از مارکس و اندیشه های بلند او سخن گفته و می گویند ولی کسی تلاشی جدی در این راه نداشته است به جز باقر پرهام. او کسی است که از آشفتگی بازار تالیف و ترجمه آگاهی دارد. او ترجمه هایی که در مورد آثار مارکس در دوره انقلاب اسلامی به بازار عرضه شد، اطلاع داشته است. بدین لحاظ است که ترجمه و معرفی اثار مارکس و پیش زمینه های فلسفی این متفکر بزرگ را وظیفه خود می دانسته است. او هر چند که در میان دانشجویان علوم اجتماعی با کتاب مراحل اساسی اندیشه جامعه شناسی بیشتر شناخته شده است، ولی در میان افراد خاص تر و کسانی که به طور نزدیک با جامعه شناسی و اندیشه مدرن کار دارند، او را همراه با مارکس یا بهتر است بگویم مارکس را همراه با او می شناسند و می خوانند. بینید او در این زمینه چه کرده است: ترجمه کتب اصلی مارکس به واسطه ایشان صورت گرفته است: هیجدم برومر لوئی بناپارت، نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸تا ۱۸۵۰، جنگ داخلی در فرانسه: ۱۸۷۱، مبانی نقد اقتصاد سیاسی. و در ادامه ترجمه کتبی که به لحاظ فلسفی و فکری و اجتماعی زمینه اندیشه مارکس می باشند یا اینکه نتیجه اندیشه او. ترجمه این همه کتاب از مارکس کاری است بس سترگ و مهم. ترجمه آثار اجتماعی و اقتصادی مارکس فضایی انتقادی نسبت به آنچه که تاکنون تحت عنوان مارکسیسم در ایران آموزش داده می شد، گردید. از طرف دیگر، مارکس را از دست سیاستمداران و حزب سازان و حزب گرایان نیز نجات داد و او را به اندیشمندی قابل انتقاد و قابل استفاده تبدیل کرد.
بر اساس سنت اصلی ترجمه منابع جامعه شناسی بسیاری علاقه مند به ترجمه متون شدند. صبوری، نیک گهر و ثلاثی و بسیاری دیگر که در نسل سوم تولید شدند نقش میانجی در حیات جامعه شناسی علمی در ایران را عهده دار شدند. قوت کار آنها موجب شد تا بعضی از همکاران و اساتید نسل چهارمی همراه با نسل سومی ها چون حسن چاوشیان، هوشنگ نائبی، و فرهنگ ارشاد کار پر مخاطره باقی مانده از مترجمان نسل گذشته را دنبال کنند.

ارسال شده در دسته‌بندی نشده | پاسخ دهید:

الگوی جرایم در ایران ۴

 

برای تعیین وضعیت جرم و جنایت در ایران راه کاری های متعددی بر اساس نظام فکری و سنت جامعه شناختی وجود دارد. ما در فرصت موجود و امکانات بدست آمده، نگاهی کلی به نوع ظهور جرم در جامعه داریم. در این ظهور ابزارها و روش های متعددو منابع متکثری وجود دارد. مراجعه به مراکز و سازمانهای مرتبط با جرایم و آسیب ها، مراجعه به افراد آسیب دیده، مراجعه به افراد و سازمانهایی که مسئول کنترل و نظارت و ساماندهی جرم را دارند، انجام پژوهش اجتماعی در سطح ملی، و مراجعه به رسانه های جمعی و تعیین الگوی موجود در بروز جرم از اصلی ترین منابع دستیابی به انواع جرم می باشند. یکی از راههای ممکن و در اختیار برای ما که با ملاحظه محدودیت زمان و امکانات فراهم است، نحوه تجلی جرم در مطبوعات است. در یک نگاه کلی یک دوره خاص تاریخی، چندین روزنامه انتخاب و آنچه که در صفحه حوادث وجود داشت، مورد بررسی قرار گرفته است. تا کنون بیشتر سعی شده است تا با مراجعه کلی به آمار جرایم در ایران سخن از وضعیت جرم شود یا اینکه با انجام مطالعات تجربی و میدانی، نگرش ها  و گرایشهای افراد جامعه نسبت به جرم و جنایت و فرد مجرم سنتجیده شود. کمتر در زمینه تصویری که در مطبوعات در مورد جرم و جنایت وجود دارد، توجه شده است. در این مرحله، سعی شده است تا این باب از تحقیق باز شده تا محققان بعدی گام های بلندی در این زمینه بردارند.

از میان روزنامه های کشور، صرفا شش روزنامه در چهار ماه آخر سال ۱۳۸۷ انتخاب و بر اساس صفحه حوادث گزارش ها و خبرهایی که ثبت شده است مورد بحث و بررسی کمی قرار گرفته است. در انتخاب روزنامه، چندین ویژگی مورد توجه بوده است: گرایش سیاسی، مخاطب زیاد،‏چاپ در سطح ملی، و پوشش زمانی – صبح و عصر- مهم می باشند. در بررسی، ضمن ثبت صورت ارائه خبر به لحاظ نوع نگاه به خبر و صفحه بندی و استفاده از تصویر، به محتوای خبر به لحاظ زمان، محل، نوع حادثه، نتیجه واقعه، و شیوه استفاده شده تامل شده و اخبار و گزارش ها مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.

تم های اصلی تحقیق عبارتند از:

(۱)   زمان وقوع حادثه

(۲)   نحوه انتقال خبر

(۳)   مشارکت کنندگان در حادثه

(۴)   شیوه های مورد استفاده در بروز حادثه

(۵)   نوع حادثه و واقعه وجرم

(۶)   نتایج حادثه برای افراد درگیر

داده های این تحقیق در دو سطح مورد داوری قرار گرفته است. در ادامه به هر سطح و در نهایت نتایج و راه کارها می پردازیم.

سطح اول:

  بر اساس تحقیق صورت گرفته، وضعیت ظهور جرایم در صفحه حوادث روزنامه ها، در سال ۱۳۸۷ نتیجه گیری زیر می توان داشت:

۱ – حوادث تقربیآ به طور مساوی در روزنامه های کشور مطرح شده است. روزنامه اعتماد در این زمان وضعیت استثنائی دارد. زیرا این روزنامه بیشتر به حوادث توجه کرده است.

۲ – به لحاظ روزهای وقوع جرم و انعکاس آن، روز سه شنبه وسط هفته در مقایسه با دیگر روزها، حوادث بیشری منعکس شده است.

۳ – از میان ماهها در سال، در ماههای آذر، دی، بهمن و اسفند مطالب روزنامه ها مورد بررسی قرار گرفته که در دو ماه دی و بهمن بیشتر از دیگر ماهها حوادث مطرح شده است.

۴- مجموع جرایم را می توان به دو نوع محدود و فردی و شخصی با میزان کم از قبیل خودکشی، مواد مخدر در مقابل جرایم با بعد وسیع و عمومی با میزان بالا چن قتل، دزدی، و تصادف قرار دارند. در دومی، قتل از همه بیشتر است.

۵- از میان وسایل مورد استفاده در وقوع جرم از قبیل سلاح سرد، سلاح گرم، وسایل اداری. وسایل دستی، و روش های اینترنتی، سلاح سرد ۱۴٫۴ درصد و سلاح گرم ۸٫۳ درصد و وسایل اداری ۸٫۵ درصد می باشد. شیوه اینترنتی، ۸ دهم درصد می باشد.

۶- اکثریت حوادث در ایران ( ۸۳٫۱ درصد) در مقابل با حوادث خارج از کشور، ۱۴٫۱ درصد واقع شده است. اکثریت جرایم در شهرها، ۸۸٫۴ درصد، و از این میان در تهران حدود ۴۰ درصد است.

۷- مردان در وقوع جرم و آسیب دیدن بیشتر از زنان می باشند.

۹- ۳۴٫۱ درصد حوادث به قتل و مرگ انجامیده است.

۱۰-  انعکاس اخبار در روزنامه ها تخصصی است. زیرا بیشتر توصیفی تا تحلیلی است که جنبه خبررسانی دارد و کمتر از تصویر استفاده شده است تا زمینه ای در اشاعه حوادث و وقایع نداشته باشد.

 

سطح دوم:

در مشخصات جرایم چندین نکته به نظر می رسد:    

۱-      جرایم در ایران به طور  کلی ساختار بسیار پیچیده ندارد. با این وجود جرایم، در وقوع و شیوه های عمل و نوع نتیجه، ترکیبی است. جرایم ترکیبی از جرایم پیچیده و سامان یافته و جرایم ساده و بین فردی و فردی است. بدین لحاظ است که در ایران ما با مجموعه ای از جرایم از قبیل خودکشی، اعتیاد، دزدی، توهین و تجاوز به حریم فردی و جمعی، جرایم اداری، و قتل روبرو هستیم.

۲-      کانونی ترین جرایم نیز قابل تشخیص است: دزدی و قتل و تصادف اصلی ترین است. با وجود اینکه قتل اصلی ترین جرم در ایران است، ولی دیگر جرمها نیز جاری و ساری است.

۳-         در وقوع جرایم نوآوری وجود دارد.  به طور خاص می توان از صورتهایی از جرایم اینترنتی و جرایم اداری یاد کرد. ولی جامعه ای که جرم در ان تولید می شود، هنوز مرتبط با نظام رسانه ای و اینترنتی نشده است. این نوع گرایش نشان از چندین نکته است: (۱) جرایم سنتی هنوز کارآیی دارد، (۲) وارد شدن به جرایم نوع جدید نیاز به نیرو و سازمان دارد که هنوز نظام جرایم ایرانی این ساحت را نیافته است. (۳) نظام جرایم در ایران احتمالا بیشتر ناخواسته می باشد. به طور مثال تصادفات در ایران امری ناخواسته برای افراد است. قتل نیز هنوز به عنوان جریان مطلوب نیست. فرد برای دزدی به خانه ای می رود و در اثر مقاومت است که درگیری پیش امده و قتل صورت می گیرد. (۴) بیشتر جرایم فردی، بین فردی و خانوادگی است. در این صورت، سازمان مشخصی ندارد که عاملیت آنرا به عهده بگیرد.

۴-      تکثر و گوناگونی جرایم مشخصه دیگر نظام جرایمی در ایران است.  تکثر هم حسن جرایم در ایران است و هم مشکل آن. اگر تکثر همراه با پراگندگی باشد، ساخت جرایم متفاوت از جرایم با وجود تکثر و همگرایی آن است. به نظر می اید جرایم در ایران ساحت دوم – متکثر متراکم به لحاظ مکانی و شیوه های عمل و نتیجه آن را دارد. این هم خطرناک است و هم برای مدیریت و ساماندهی مفید است.

۵-      به دلیل عدم پیچیدگی در نظام حقوقی و انتظامی کشور، در جرایم کشور نیز تحول جدی به وقوع نپیوسته است و بیشتر ساختار سنتی و قدیمی اش را دارد.

۶-      جرایم در ایران ساختار دوگانه ندارد. با وجود اینکه مشاغل مدرن وجود دارد، مشاغل سنتی بیشترین نوع مشاغل هستند.

۷-      جرایم اساسا پدیده ای شهری یا متعلق به افراد و گروهها و سازمانهایی است که در شهرها زندگی می کنند یا مستقر شده اند.  

۸-        نظام اجتماعی در ایران دارای عناصری چند استک (!) مرکزیت شهر تا روستا، مرکزیت شهر تهران تا دیگر شهرها،  (۲)  مرکزیت قتل تا دیگر جرایم و (۳)  حضور بیشتر مردان تا زنان

۹-       جرم در ایران به لحاظ نظری ساحت خاصی دارد:  (۱)  به لحاظ نظری، مفهوم و معنی قتل مرکزی است.  (۲) به لحاظ روش، ترکبیی و بیشتر سنتی است تا مدرن (۳) غیرسازمان یافته است، اگر هم سازمان یا فته است، در مطبوعات جلوه ای خاص از سامان یافتگی آن نیست.

 ۱۰  – به لحاظ معنایی و نظری: بحث و گفتگو و اصلاح الگوی مرگ در ایران است. در ایران مرگ امری ساده و آخرین راه حل است. همه افراد برای نجات از مشکل و بحران به مرگ پناه می برند تا به زندگی. به همین دلیل هم هست که دزد به خانه آمده هم به کشتن افراد همراه با دزدی مال و منالشان اقدام می کند. در این زمینه باید بطور جدی کار و تلاش شود.

۱۱-  به لحاظ ابزار: کار جدی نمی توان انجام داد . زیرا هر نوع تجاوز به حقوق دیگری و خود می تواند از راههای متعدد صورت گیرد.

۱۲ – به لحاظ سازمانی، پلیس بهتر است به جای ناظر یا کنترل کننده یا ثبت کننده جرایم و همکار قاضی بودن در تهیه مدارک بیشتر برای صدور حکم همراه با مجرم قرار گیرد. این معنی ما را به پلیس اجتماعی می کشاند که بیشتر قصد جلوگیری از وقوع جرایم را دارد. اگر هم جرایمی صورت گیرد، شدت جرم کمتر است الا جرایم سامان یافته.